مقاله دوم
فصل دوم:
با توجه به این که جامعه به خودی خود، هیچ واقعیتی ندارد و چیزی جز افراد و اشکالِ ارتباطات و مناسبات میان افراد نیست و فقط افراد هستند که می اندیشند و عمل می کنند، و با عنایت به این که افراد نیز دارای روحیات متفاوت و صاحب ذوق و سلایق مختلف ْْهستند به طوری که هر شخصی دارای شخصیتی ویژه و منحصر به فرد است، چه عاملی توانسته این افراد مختلف الشخیصه و متعدد الرأی و اندیشه را در کنار هم گرد آورده و با کنش متقابل، زندگی گروهی را در قالب جامعه شکل بخشیده و علی رغم از بین رفتن انسان ها و پدید آمدن افراد و انسانهای جدید، این شکل کلیت خود را حفظ می کند؟
به اعتقاد دانشمندان علوم اجتماعی ، «فرهنگ» تنها عاملی است که می تواند افراد متعدد را در کنار هم قرار داده و به مانند ملاطی، خشت های اجتماعی را روند هم چیده و بنایی به نام «جامعه» به وجود آورد، زیرا افراد مختلف الشخصیه و متعدد الرأی تنها در پرتو فرهنگ عامه که توسط غالب افراد پذیرفته شده، می توانند ارتباطات و مناسبات میان خویش را سامان بخشند. از این رو می گویند، تفکیک فرهنگ و جامعه تنها به لحاظ مفهومی والاّ در واقع از هم جدا نیستند.
فرهنگ مجموعه ای است منسجم از عناصر متعدد، و این بدان معناست که شناخت و آگاهی کامل نسبت به یک فرهنگ نه تنها زمان بر و طولانی است بلکه بسیار مشکل خواهد بود و این امر در مورد فرهنگی چون اسلام بسیار محسوس است چون از یک سو دارای عناصر و ویژگی های بسیار متنوع و ناشناخته ای است که به مرور زمان و باشکوفایی عقل بشر نمایان می گردد و چونان چشمه ای جوشان به فراخور زمان و مکان پدیدار می گردد، و از دیگر سو ارتباط وثیق این عناصر با یکدیگر کار را سخت تر نموده و عدم توجه به آن گاه شناخت را مختل نموده و حتی موجب کجل فهمی و عدم شناخت می شود. اگر فروید و امثال او ذکر گفتن یک فرد مذهبی را روان پریشی می دانند و یا سینه زدن عزاداران حسینی را خودزنی دانسته و به عدم تعادل روانی و جسمی سینه رأی می دهند سرّش این است که ارتباط این رفتار و آن گفتار را با سایر عناصر دین و تشیّع نمی دانند.
پس باید دانست که به آسانی نمی توانیم گفت در فرهنگ اسلام فلان رفتار صحیح و نادرست است. چون لازمه چنین سخن گفتن آن است که گوینده نسبت به همه آیات، روایات، متون روایی، سیره رفتاری و گفتاری معصومین علیهم السلام ، عام و خاص، مقید و مطلق آن احاطه کامل دارد، و این ادعایی بسیار بزرگ است حداکثر می توانیم بگوئیم براساس فلان آیه مبارکه قرآن و یا بنابر فلان حدیث شریف چنین رفتاری و یا گفتاری صحیح بوده و می توانیم انجام دهیم. البته هر چه شناخت و آگاهی نسبت به فرهنگ اسلام، بیشتر باشد کلام و سخن کلی تری می توانیم گفت و الاً باید به صورت امری جزیی و اشاره به بخشی از فرهنگ دینی سخن گفت.
نکته دوم مشارکت غالب افراد جامعه است. به این معنا که این عناصر در میدان اکثریت جامعه مورد پذیرش قرار گرفته و به آن عمل می کنند و یا حداقل بر آن باور دارند و در پی رعایت آن هستند در غیر این صورت فرهنگ عامه شکل نمی گرفت و در نتیجه شاهد تشکیل جامعه هم نبودیم، البته در میان هر جامعه ای هستند گروه اندکی که از آداب و ارزشهای خاص برخوردارند که آن را خرده فرهنگ می دانند که گاهی و یا در مقطعی خاص ظهور و بروز داشته و دارد، اما یکی از شاخصه های فرهنگ به معنای عام آن، پذیرش غالب افراد جامعه است. در این صورت کارگزاران و گردانندگان جوامع تلاش دارند برای ماندگاری و تضمین بقاء فرهنگ آن را در سطح وسیعی از جامعه گسترش دهند و به پذیرش اندک اکتفا نمی کنند.
اگر امام خمینیرحمت الله در سال 1358 فرمودند که باید ارتش بیست میلیونی داشته باشیم و دستور تشکیل بسیج را صادر نموده و انتظار حضور 20 میلیون جوان ایرانی در این نهاد را داشته اند، می دانیم که در آن زمان ایران سی و شش میلیون جمعیت داشت، یعنی در حقیقت غالب افراد جامه باید این نهاد را می پذیرفتند تا امروز شاهد خرده فرهنگ بسیج با دوازده میلیون بسیجی نبوده باشیم. همانطوری که یک مبلغ در جامعه تبلیغی اش که چهارهزار جمعیت نماز خوان دارد، فرهنگ نماز جماعت در صورتی محقق خواهد شد که حداقل دو هزار و پانصد نفر در نماز جماعت شرکت کنند در آن صورت است که می تواند ادعا کند شرکت در نماز جماعت در آن جامعه به صورت یک فرهنگ درآمده است. و برای فرهنگ شدن به شرکت هزار نفر در نماز جماعت دل خوش نکند و تلاش کند تا فرمان دینی اش را که به نماز جماعت خواندن تأکید دارد، جامعه عمل بپوشاند چون در لسان روایات و اهل بیت : این است که نماز را جماعهً بخوانید نمی گوید همه نماز بخوانند بلکه می گوید باهم بخوانید.
این حقیقت را مبلّغان ارزش های الهی و فرهنگ اسلامی بیش از دیگران باید مطمع نظر قرار دهند و در فرایند تبلیغی خود نه تنها به متدینان مسجدی سالخورده و میانسال اکتفا نکند بلکه همت کنند تا جوانان و نوجوانان را مخاطبان اصلی خود قرار دهند از نبود و یا حضور کمرنگ آنها در مساجد و مناسک دینی که مجرای پذیرش فرهنگ اسلامی، احساس نگرانی کرده و بدانند و بدانیم که آیه شریفه (لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ) ما را نیز مخاطب قرار داده است این تنها یامبر نباشد که از عدم ایمان مردم نگران باشد بلکه همه آنانی که وظیفه ارشاد و تبلیغ ارزش های دین دارند باید نگران نسل های آینده باشند و با تحت پوشش قرار دادن نوجوانان و جوانان، آینده را تضمین کنند.
دانشمندان فلسفه علوم اجتماعی، قوام فرهنگ را به ارزش ها دانسته و معتقدند که این ارزش ها هستند که جامعه را دارای هویت و قوانین ویژه می سازند، یعنی اگر می گویند هویت هر جامعه ای به فرهنگ آن است منظور آن بخش شناختی فرهنگ که همان ارزشهاست، می باشد و این بدان جهت است که قوام فرهنگ به ارزشهاست زیرا جنبه مادی و قواعد سازمانی فرهنگ، مستقیم و غیر مستقیم تحت تأثیر جنبه شناختی و ارزشها هستند. ارزشها در حقیقت چراغ هدایت رفتار و سازمان دهنده سایر عناصر فرهنگی هستند. این واقعیت را می توان در تعریفی که از ارزشها ارائه می دهند به خوبی مشاهده کرد.
ارزش های اجتماعی به لحاظ ریشه شان شبیه آبهای راکد و بی منبعی هستند که در برابر تابش خورشید، بی ثبات متغیر است؛ چون تبخیر می شود و اگر خورشید به آن نتابد گندیده شده و اثر بخشی اش متزلزل می گردد و در هر دو صورت حیا ت بخشی خود را از دست می دهد و چون ارزشهای اجتماعی ریشه در ذوق سلیقه ی ترسیم کنندگان خود دارد که هرگونه تغییر در ذو و سلیفه افراد، ارزش بودن خود را از دست می دهد، این گونه ارزش ها که مخلوق افراد و تابع امیال آنهاست، هر آینه در خطر زیر پاگذاشتن توسط گروه های قویتری که دارای امیال خاص خود هستند، می باشد.
از این رو جوامعی که قوامشان به ارزشهایی باشد که صرفاً ریشه در ذوق افراد و خواست آنها دارد، دارای هویتی متزلزل و ناپایدار است چه این که ذوق و سلایق با گذشت زمان و مکان تغییر نموده و با تغییر ترسیم کنندگان و به عرصه آمدن افراد دیگر، خواست ها تغییر می یابد.
نقص دیگری که متوجه ارزش های اجتماعی است، فراگیر نبودن آن و به عبارتی، عدم شمولیت آن است. زیرا توسط گروهی خاص و یا در نهایت گروه کثیری از افراد جامعه تدوین و پذیرفته شده است. در این صورت، میل و خواسته همان گروه و دسته را در برگرفته و سایر افراد جامعه را که غالباً اکثر افراد جامعه اند، نادیده می گیرد و این گروه کثیر فقط ملزم به رعایت ارزشهای حاکم می باشند بدون آن که همه خواسته هایشان برآورده گردد و این واقعیت به نوبه خود، بر ناپایداری و عدم انسجام اجتماعی می افزاید و جوامعی که با کمک ارزش های اجتماعی اداره می گرداند در خطر اضمحلال و تغییر هویت قرار دارند، چون همبستگی گروهی ضعیف در این جوامع وجود دارد، به خاطر آن که همه گروه ها و افراد اجتماع به طور یکسان به اهداف و خواستهای خود نمی رسند، انسجام اجتماعی زمانی قوی و پایدار است که ارزشهای حاکم قابلیت ارائه خواست ها و نیاز همه افراد به صورت یکسان را داشته باشد و ارزشهای اجتماعی بدان جهت که تنها برآورنده نیاز و خواست ترسیم کنندگان و یا گروهی از پذیرفته گان آن ارزشهاست. توان ایجاد همبستگی قوی را ندارد که این خود سبب تزلزل و ناپایداری در جامعه می گردد.
اما ارزشهای دینی؛ آن دسته از باورهایی هستند که ریشه در واقعیات نفس الامری دارند که از طریق عقل و یا به کمک وحی کشف شده اند، ارزشهایی که ریشه در وحی داشته و از طریق انبیاء به جوامع انسانی هدیه داده شده است دارای ویژگی های منحصر به فرد است که به طور اختصار برخی از آنها را برمی شماریم:
قبل از بیان ویژگی های ارزش های دینی، تذکار این نکته بایسته است که ارزشهای دینی از جهت منشأ پیدایش منشأ وحیانی دارد و با ارزش های اجتماعی متفاوت است و الاً این طور نیست که به لحاظ مقبولیت نتواند صفت اجتماعی شدن را به دست آورد، به دیگر سخن دینی بودن ارزشها به معنای عدم توانایی آن در اجتماعی شدن نیست چه بسا ارزشهای دینی که مورد پذیرش عامه قرار گرفته و صفت اجتماعی بودن را نیز کسب کرده اند. مثل حجاب که پس از پیروزی انقلاب اسلامی مورد پذیرش عموم مردم ایران گشته و علاوه بر دینی بودن صفت اجتماعی پیدا کرد. از این رو، دینی بودن ارزش ها منافاتی با اجتماعی شدنشان ندارد. پس از بیان این نکته به ویژگی های ارزشی دینی می پردازیم.
اگر چه انسان برای رسیدن به کمال و سعادت چاره ای جز پذیرش زندگی اجتماعی و حضور در جامعه ندارد و هر چند که زندگی فردی نمی تواند وی را به سعادت محتومش رهنمون سازد، اما این واقعیت را نیز نمی توان نادیده گرفت که هر جامعه و زندگی جمعی اش هم نمی تواند انسان را به کمال مطلوب و سعادت محتومش راهنمایی کند. جامعه ای می تواند متضمن سعادت آدمی باشد که قبل از هر چیز خود از هویتی ثابت و قوی برخودار باشد که این وابسته به ارزشهای حاکم در آن جامعه است. چون جامعه هویت و ثبات خود را از ارزشها می گیرد. لذا ارزشهای حاکم باید خود از ثبات و دوام برخودار باشد تا بتواند در هر زمان و مکانی چون چراغی فروزان، راه رفتارهای فردی و اجتماعی افراد را هموار سازد و این چنین توانی را تنها باید در ارزش های دینی جستجو کرد، زیرا ارزش های دینی به جهت اتصالشان به وحی ثابت ولایتغیر هستند، چون از اراده و علم نامتناهی الهی نشأت می گیرد و در علم و اراده الهی تبدیل و تغییر راه ندارد، چه این که خدای علیم، نسبت به استعدادها و نیازهای بشر آگاه بوده و می داند که انسان برای رسیدن به مقصد حقیقی و قرار پیدا کردن در قرب الهی، چه رفتار و عملی را باید انجام دهد، لذا ارزش هایی را فرا روی او قرار می دهد که این مقصد و مقصود را تضمین کند، و بشر نیز با تکیه بر ارزش های مذکور می تواند رفتار های انسانی خود را سامان داده و ره کمال و سعادت را پیش گیرد. روشن است که، ارزش هایی که دائماً در حال تغییر و دگوگونی اند، توانایی برافروختن، چراغ مستمر و مداوم رفتار را نداشته و موجب اختلال در رسیدن به کمال و سعادت انسانی می گردد، چرا که فراز و فرود باعث کندی در حرکت شده و در نتیجه انسان با محدودیتی که از جهات متعدد و به خصوص کوتاهی عمرش، از رسیدن به سعادت محتوم خود محروم می گردد.
از ویژگی های دیگر ارزش های دینی، بالندگی و طراوت آن است، در مکتب تشیع موتور محرکه ای وجود دارد که از کهنگی و سکون در احکام و دستورات دینی در زمان و مکان های متعدد جلوگیری می کند و ارزش های آن چون چشمه ی جوشان و پرتحرک، برای همیشه از طراوت و بالندگی برخوردار است.
آن موتور محرکه، «اجتهاد» است، اجتهاد ساز و کاری است که فقیه شیعه می تواند با بهره گیری از این ابزار ارزشمند در هر زمان و مکانی برنامه زندگی ارائه دهد و به فراخور نیاز بشر، احکام و دستورات لازم را صادر کند و هیچ گاه بشر را در راه رسیدن به هدف که همانا قرب الهی و کمال مطلوب است، متوقف نکرده و ره سعادتش را هموار سازد. در عین حال که اصول و اسلوب را حفظ می کند هر زمان راه لازم و چراغ رفتار را برمی فروزد، از این رو، دائماً بالندگی و طراوت دارد.
برخلاف ارزش های دیگر حتی ارزش های دینی تحریف شده که از سکون و سکوت برخودارند و دارای طراوت و بالندگی نیستند. شاهد احکام و دستوراتی کهنه و غیر مطابق با زمان و مکان در آنها هستیم.
خصوصیت دیگری که ارزش های دینی را از سایر ارزش ها جدا می کند، قداست آن است. چون از وجود مقدس و منزهی نشأت گرفته است و این تقدیس ذاتی اثرات و پیامدهای فراوانی دارد که از جمله آن سلامت روانی و اجتماعی، جوامع دینی است، سرّش این است که افراد جامعه تلاش می کنند با تطبیق دادن رفتار خود با ارزش های دینی حاکم، حرمت آن را حفظ کرده و از این طریق بتواند خشنودی و رضای الهی را طلب نموده و در رسیدن به قرب الهی قدمی بردارند و نتیجه این تلاش سلامتی جامعه از کژی و تبهکاری خواهد بود، از این رو، طبق آمار و ارقامی که مراکز اطلاعاتی ارائه می دهند کجروی و تبهکاری در جوامع دینی بسیار محدود و معدودتر از جوامع سکولار است. چون در جوامع غیر دینی، ارزشهای حاکم، دست ساخته بشر بوده و تنها برای تولید کننده یا تولید کنندگان این ارزش ها محترم است، اما برای کسانی که مطلوب خود را در آن نمی بینند و خواسته و میل آنها را در بر نمی گیرد، تقدسی نداشته و در صورت امکان و دور از چشم قانون و نظارت رسمی، ارزش های مذکور نادیده گرفته می شود و رفتار بر خلاف آن صورت خواهد گرفت، لذا رفتار انحرافی (رفتاری که مطابق با ارزش های حاکم نیستند) در جوامع سکولار بسیار چشم گیرتر از جوامع دینی است.
حقیقت مذکور، از دید دانشمندان علوم اجتماعی نیز پنهان نبوده به طوری که با تحقیقات فراوان خود نشان دادند که رفتارهای انحرافی و غیر اخلاقی و به تعبیر دیگر تبهکاری در جوامعی که دین و ارزش های دینی را کنار زده و بر ارزش های دست ساخته بشری، تکیه کردند، به مراتب بیشتر از جوامعی اتس که ارزشهای دینی را چراغ هدایت رفتار فردی و اجتماعی خود قرار داده و با مطابقت رفتار خود با ارزش های الهی و وحیانی، جامعه ای سالم تر به نمایش گذاشته اند.
«تارد» یکی از این دانشمندان است که اعتقاد دارد، روی گردانی از مذهب در سده نوزدهم در توسعه تبهکاری دخالت داشته است، وی در این زمینه می گوید: «مسیحیت زدایی و فقدان تربیت مذهبی که از آن ناشی می شود، عامل اساسی تبهکاری غربی را تشکیل می دهد».[1]
«ویلیام .جی. بنت» نیز با استفاده از آمارهای رسمی مراکز اطلاعاتی آمریکا، نشان داده است که در قرن بیستم، پس از کنار زدن دین و ارزش های دینی از صحنه اجتماعی و حاکم کردن ارزش های سکولاری، چکونه جرم و جنایت رو به توسعه و افزایش است. ایشان می نویسد: «آمار جرائم در سال 1960 میلادی (اواسط قرن بیستم» حدود 200/384/3 فقره بوده است. این در حالی است که این رقم در سال 1997، به 070/175/ 13 مورد افزایش یافته است. البته این جرائم عمده ای است که طبق تعریف اداره اطلاعات فدرال، عبارت است از قتل، تجاوز، راهزنی، حمله مسلحانه، تجاوز به عنف و...»[2]
سازمان «اف.بی. آی» آمریکا نیز در آماری مشابه به مواردی اشاره می کند، این سازمان در بخشی از گزارش خود که مربوط به سال 1964 است می نویسد: «به طور متوسط هر روز بیش از شش هزار فقره و در هر ساعت دویست و پنجاه فقره جنایت صورت می گیرد»، در پایان گزارش می نویسد: «بی گمان بیش از نیمی از حملات و تجاوز ها و سرقت های خطرناک و تجاوز به عنف به اطلاع پلیس نرسیده است».[3]
بدیهی است جامعه ای که با ارزش های غیر دینی اداره می گردد و افراد را به منفعت و سودجویی مادی بیشتر دعوت می کند و حیات سعادتمند را منحصر در این جهان دانسته و عاقبت فضیلت مند در آن جهان را باطل می شمارد، با جامعه ای که تحت حاکمیت ارزش های الهی است و اعضای آن کریمه (وَإِن تُبْدُواْ مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ) (بقره/284) و حقیقت (أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى) (علق/14) را باور و ایمان دارد از نظر سلامت روانی و اجتماعی، بسیار متفاوت است.
یکی از شاخصه ای مهمی که در پایداری و استمرار وجودی جوامع بشری نقش بنیانی دارد، انسجام اجتماعی و همبستگی گروهی است. و این همبستگی در وجود و پایداری اش، مبتنی بر ارزش هایی است که بنیان هر جامعه ای بر آن نهاده شده است. در میان ارزش های موجود در جوامع، ارزش های دینی و به ویژه ارزش های شیعی به خاطر عدم تحریف و اتصال آن به وحی، از انسجام بخشی فوق العاده ای برخوردار است؛ سرّش این است که این ارزش ها از ذات پاک و منزهی نشأت گرفته است که:
اولاً: غنی بالذات است، یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله، والله هو الغنی الحمید.
ثانیاً: با علم نامتناهی خود، کاملاً بر استعداد و نیازهای انسان، واقف استع چون خالق بشر است.
ثالثاً: راه رسیدن انسان به نیاز و مطلوب واقعی اش را کاملاً می شناسد.
رابعاً: همه انسان ها در پیشگاه الهی از حقوق یکسانی برخوردار بوده و در مرحله وجودی شان از امتیاز واحدی برخوردار می باشند و خواسته همگان مورد توجه قرار گرفته است.
و این همه، سبب می شود که در ارزش های الهی، سود و نفع همه افراد، در هر زمان و مکانی، به صورت یکسان لحاظ شده و هیچ ترجیحی فردی و گروهی در میان نبوده باشد. و این یکسانی و عدم ترجیح در ارزش های دینی، خود عامل بسیار قوی در انسجام اجتماعی گشته و اخوت و برادری از پیامدهای آن در جامعه دینی بوده و هست. اما جوامعی که تحت حاکمیت ارزش های غیر دینی هستند، از انسجام و همبستگی گروهی ای برخوردارند که حاصل تقسیم کار اجتماعی بوده و افراد را همانند چرخ دنده های ماشین کار اجتماعی، کنار هم قرار داده است و از چنین همبستگی و انسجامی انتظار اخوت و برادری، نمی توان داشت، زیرا ارزشی که بر پایه تقسیم کار و سود و منفعت مادیِ فقط پدیدار گشته و آن هم، منفعت و سود گروه پدید آورنده آن ارزش ها، توانایی ایجاد انسجامی پایدار و بادوام نداشته و ندارد. چون در چنین سیستمی هر کسی در صدد منفعت و سود بیشتر خود بوده و دغدغه ای غیر از منافع شخصی خود ندارد. و بدیهی است که هر جامعه ای که از این سیستم برخوردار باشد، و بر پایه انسجام اجتماعی پدید آمده از تقسیم کار بنیان شده باشد، جامعه ای متزلزل و ناپایدار خواهد بود و جوامع سکولاری موجود، بهترین گواه بر مدعای ماست.
«برینر» از دانشمندان معاصر هم بر این واقعیت تأکید داشته و می نویسد:
«دوره هایی از تاریخ بوده است که حکومت های دینی، انسجام بیشتری نسبت به جوامع سکولار امروزی، از خود نشان داده اند».[4]
یکی از ویژگی های برجسته ای که ارزش های دینی را از اجتماعی، متمایز نموده است، «مطلق بودن» ارزش های الهی است در حالی که ارزش های اجتماعی؛ نسبی اند و اگر برخی از ارزش ها در همه جوامع یکسان است و به دیگر سخن، اگر شاهد برخی از ارزش های اجتماعی عام هستیم، آن دسته از ارزش هایی است که بشر با تأکید بر عقل خدادادی اش که ما آن را یکی از ابزار کشف اراده الهی می دانیم،[5] بدان دست یافته است، در این صورت نیز می توان آن را ارزش دینی محسوب نمود منتهی نه ارزشی که با واسطه انبیاء و از طریق وحی بر جوامع بشری هدیه داده شد.
آن دسته از ارزش های اجتماعی ای که ریشه در ذوق و امیال افراد دارد و تعدادش نیز بسیار زیاد است به ویژه در جوامع سکولار، نسبی اند یعنی در زمان یا مکان خاصی ارزش بوده و در زمان و مکان دیگر جایگاه و مطلوبیتی ندارد.
اما ارزش های دینی خواه به واسطه وحی به جوامع بشری هدیه شده باشد و خواه به واسطه عقل کشف شده باشد، مطلق است یعنی در هر مکان و زمانی ساری و جاری بوده و تغییر و تبدلی در آن راه ندارد. سرّش این است که در رأی و علم الهی که منشأ پیدایش ارزش های الهی اند، تبدّل راه ندارد. اما در ارزش های اجتماعی که ریشه در ذوق افراد دارد و زمان و مکان درآن تأثیر داشته و باعث تبدیل آن می گردد.
ویژگی های شمارش شده، کار مبلّغ چنین ارزش ها را نیز دو چندان می کند چه این که ارزش های الهی نور هستند و در اثر بخشی آن نمی توان شک کرد. پس اگر در جامعه تبلیغی با عدم پذیرش آنها مواجه شدیم باید در خود و محیط اطراف و به تعبیری موانع موجود را جستجو کنیم چون اگر مانعی در میان نبود ارزشهای دینی و الهی می بایست مورد پذیرش مخاطبین قرار می گرفتند، پیش از هر فرضی، توجه شود که آیا ارزش ها به درستی تبیین شدند و یا آن دسته از ارزش ها که جنبه رفتاری و عملی دارند، خوب و به درستی اجرا شده اند، و خود مبلّغ دارای رفتاری اسلامی و منطبق با ارزش های الهی داشته است یا نه؟ چه این که بسیار اتفاق می افتد که در اول قدم فرایند تبلیغی، گرفتار کژی و انحراف شده ایم .
توجه داشته باشیم که ارزش های دینی بیش از آن که گفتاری باشند رفتاری هستند یعنی مبلغ باید تلاش کند تا ارزش ها را به صورت محسوس و ملموس تبیین کند و این همان کلام شریف است که می فرماید: «کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم» به جای خواندن حدیث: «اگر سخن گفتن نقره باشد سکوت طلاست»؛ مبلّغ در عمل نشان دهد که لازم نیست که دائماً سخن گفت و تا به هم رسیدیم پیوسته با یکدیگر گفتگو کنیم.
نکته دیگر آن که آسیب شناسی شود که چرا نورانیت لازمی را که ارزش های دینی دارند در جامعه دینی بروز ظهور ندارد و نمی توانیم پیام آور آن نشاط و امنیت و همبستگی باشیم. اگر سری به دادگاه ها و مراکز قضایی بزنیم مشاهده خواهیم نمود که غالب شکایات مربوط به عدم گذشت و عفو است که آموزه های دینی فراوان سفارش به گذشت دارند و عفو را ارزش می شمارند. به شناسایی عوامل و موانع بپردازیم و علت یابی کنیم که چرا عفو، ایثار و... در میان مسلمانان کم رنگ شده است؟ و یا در مقاطعی از زمان دچار وفقه می شود.
[1] . جرم شناسی نظری، رگس یموند، ترجمه دکتر مهدی کی نیا، تهران، مجتمع علمی و فرهنگی مجد، 1374، ص 122.
[2] . شاخص های فرهنگی در ایالات متحده آمریکا، در پایان قرن بیستم، ویلیام. جی، بنت، ترجمه فاطمه فراهانی، وزارت ارشاد، 1381، ص17 و 18.
[3] . مبانی جرم شناسی، مهدی کی نیا، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1376، ج 2، ص 292.
[4] .سکولاریسم و دین، برت. اف. بریز، ترجمه افروز اسلامی، مجله نامه فرهنگ، سال 6، ش 2، 1375، ص 48.
[5] . شریعت در آینه معرفت، آیت الله جوادی آملی، مرکز نشر فرهنگی رجاء، ص 93.