کتاب خدا کسب و تجارت را در دو مرحله می داند. یک مرحله کسب و تجارت مادی است که با همین لغت و کلمۀ تجارت، در آیات قرآن مجید ذکر شده. تجارت و کسب دیگری, تجارت معنوی است که البته این تجارت معنوی بخشی از ابزار و سرمایه اش، امور مادی است. بخش دوم هم با همین کلمه و لغت ذکر شده. هر دو قسمت هم عمل انسان و هم دارای سود و زیان است. در باب تجارت مادی قرآن مجید آیاتی دارد که مردم را به این تجارت مادی و کسب مادی تشویق می کند. از آیات کتاب خدا استفاده می شود که پروردگار عالم از مردمی که تن به کار مادی نمی دهند، نفرت دارد. خیلی جالب است که در قرآن مجید می فرماید:«هو الذی جَعَلَکُم خَلائِفَ فی الأرض لِیَستَأمِرَکُم فیها».[1]؛ من شما را جانشین گذشتگان قرار دادم. امت هایی که قبلاً در زمین زندگی می کردند و اینکه شما را جانشین گذشتگان قرار دادم، به خاطر این است که زمین را آباد کنید. آباد کردن زمین هم در گرو کار، فعالیت، کوشش، زحمت بدنی، فکری و عملی انسان است. من این مطلب را در کتاب های خارجی دیدم. کتابی شش جلدی است که یکی از دانشمندان خارجی نوشته. می گوید که یک بار در مدینه به پیغمبر عظیم الشأن اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خبر دادند که در بازار یمن، آهنگرها یا صنعتگرها کار جدیدی را ساختند. کاری صنعتی که این کار جدید، کاربرد خوبی برای زندگی دارد. به محض اینکه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این خبر را شنید، دو آهنگر بازار مدینه را خواستند. فرمودند من دستور می دهم خرج خودتان و زن و بچه هایتان را از بیت المال بپردازند تا شما از مدینه به یمن بروید؛ به هر شکلی که می شود، هر روز در بازار حرکت کنید و با چشمان تان این صنعت را ببینید. طرح و نقشه اش را به ذهن بسپارید و بیایید مدینه و آن کاری که جدیداً با آهن در آنجا انجام دادند، با ابزاری از خانوادۀ آهن، شما هم در مدینه انجام دهید که مردم مسلمان از بیگانگان عقب نیفتند، یا اینکه اگر با چشم نمی شود،به شکلی بروید آنجا شاگردی کنید و زیردست استاد یاد بگیرید و بیایید مدینه بسازید و به جوان ها هم یاد بدهید. این آیه در قرآن است:«أنزَلنَا الحَدید فیهِ بَئسُ الشدید و منافِع الناس».[2]؛ این ارزش کار مادی است، تا جایی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی خبردار می شوند که آهنگران یمن کار جدیدی کردند، بلافاصله پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می خواهد آن کار جدید را به مدینه منتقل کند. این نشان دهندۀ ارزش کار مادی است، البته در سایه رعایت حلال و حرام پروردگار. فرمودند کار مادی، اما نه از هر کانالو هر راهی و با هر نقشه ای.
خیلی کارها مادی و سودآور است ولی دین اجازه نمی دهد؛ به خاطر اینکه دین می گوید ضرر این کار برای مردم و اخلاق و دین مردم، بیشتر از منفعتو درآمدش است و زیان معنوی و اخلاقیش گاهی خیلی سنگین است. بله، کشاورزی انگور بکارد بعد محصولش را بچیند، ممکن است کیلویی هفتصد تومان بخرند؛ اما اگر آن را شراب کند و مادۀ مست کننده به دست بیاورد، ممکن است خیلی بیشتر پول گیرش بیاید؛ اما اسلام می گوید به این پول اضافه نگاه نکن. به این نگاه کن که این مادۀ مست کننده را اگر ببرند و بخورند، به مغز واخلاقو خانواده شان صدمه می زندو مشکل ایجاد می کند؛ این حرام است. اما کسبی که مشروع است، نه تنها حلال است بلکه اسلام مشوق کسب مادی است. همیشه دلش می خواست بازار مسلمان ها سرپا باشد. ما در روایاتمان بخشی به عنوان سوق مسلمین داریم؛ در کتاب وسائل الشیعه است که از کتاب های بسیار مهم ماست.
پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مردی را در مدینه دیدند که چند روز است سر کار نمی رود. فرمودند شما چرا سر کار نمی روید؟ گفت آقا مغازه را بستم و خودم را بازنشسته کردم و در حدی که زندگیم را اداره کنم، دارم که بخورم. فرمودند الآن برو مغازه ات را باز کن و مشغول کارت شو. نگفته اند که فقط خودت داشته باشی که بخوری؛ برو در بیاور، هم خودت بخور و هم بخوران.
زمانی کاسبی آمد خدمت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)و عرض کرد من از درآمدی که دارم، چه گونه استفاده کنم؟ درآمدم هم خوب است. چه قدر زیبا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) راهنماییش کرد. فرمود تو به این درآمدی که داری، چهار حق داری. یک حق، حق مسکن است. نباید مستأجر باشی. خانه تهیه کن. در چه حدی خانه تهیه کنم؟ فرمودند حدّ شأن. پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با این شکل خانه هایی که در روزگار ما هست و اکثریت را تشکیل می دهد، واقعاً مخالف بودند. خیلی جالب است که پیغمبراکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرمودند: خوشبختی مرد،خانۀ وسیعش است. الآن ثابت شده و حالا که دیگر نمی توانند گوش بدهند، یعنی زندگی در این چهار چوب افتاده است. خانه های وسیع، حیاط دار، حوض دار، درخت و باغ دارو بچه هایی که در آن بزرگ می شوند، از نظر روانی و اخلاقی و آرامش، با آپارتمان نشین ها فرق می کنند؛ البته مقداری هم افکار مردم به انحراف کشیده شد. به خصوص اول انقلاب که اشتباهات در ارزیابی خیلی زیاد شد. اگر آدمی متدین حالا بازاری یا فرض کنید روحانی، خانه ایچهارصد یا پانصد متر داشت، آن وقت جوری افکار برگردانده شد که به محض دیدن خانۀ این آدم متدینو خوبو خدمتگذار، می گفتند این طاغوتی است. طاغوتی است یعنی دین ندارد، یعنی در چارچوب مسلمانی نیست؛ در حالی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: از خوشبختی مرد، خانۀ وسیع است. البته جوری هم مردم تربیت شده بودند که شما جوان ها هیچ کدامتان ندیده بودید و به دنیا هم نبودید، در همین منطقه یعنی خیابان خیام؛ بروید پایین شاپور؛ بروید آن طرف خانی آباد؛ بروید پایین تر میدان قیام و ری... . این نوع مراکز تهران، مردم خانه داشتند هزار متر، هشتصد متر، ده دوازده تا اتاق، اول یک زن و شوهر زندگی می کردند بعد سه تا دختر شوهر می دادند. به جوان های خوب، هفتادهشتاد سال پیش یکی یک اتاق می دادند. دو تا پسر زن می دادند و یکی یک اتاق می دادند. مهمان خانۀ خانه هم در اختیار همه بود. به نوبت هر کسی که مهمان داشت، کلید مهمان خانه را داشت. بچه ها خیلی برای پدر و مادرها ارزش و احترام قائل بودند. پنجاه یا شصت یا هفتاد سال، هفت هشت تا خانواده به قاعدۀ آرامش، با امنیت در همین خانه ها زندگی می کردند. برج هم نداشتند. اصراف هم نمی کردند. خرج های بیهوده هم نداشتند. الآن مخارج غیر ضروری مردم خیلی بیشتر از مخارج ضروری آن هاست. فرمودند حقی که به مالت داری، حق مسکن، خانه ای به اندازۀ شأنتاز آن کسب حلالی که کرده.پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید قدم برداشتن برای کسب حلال،«کالمجاهِد فی سبیل الله».[3] است. با این پول حلال، این خانه را هم که می خرد، قیامت هیچ سؤال و جوابی به این خانه ندارد.
بالأخره پرودگار برای عبادتش در کرۀ زمین حق مسکن قرار داده. آدم و حوا را که آفرید، قبل از اینکه روح در آن ها بدمد، خانه شان را آماده کرد تا این زن و شوهر آفریده شدند و دیگر دربهدر نبودند که کجا بروندو کجا اسکان بگیرند. خود پروردگار به آن فرمودند: «یا آدمُ سکُن أنتَ و زوجُکَ الجنة».[4]؛ هم عقدشان را در همان حالت جوانی خواند که زن و شوهر شوند و هم خانه به آن ها داد و هم سرمایه در اختیارشان گذاشت.«کُلا مِنها رَغَداً حيث شئتُما».[5]؛ یعنی پرودگار عالم در خلقت آدم چیزی که اولویت به آن داد، ازدواج و مسکن و سرمایه است که بتوانند زندگی کنند؛ اما الآن نظام زندگی را در جهان به هم ریختند. ایران ما هم بالأخره تحت تأثیر این کمربند جهانی است؛ واقعاً نسل جوان معطل ازدواج و مسکن و کاراند. همۀعصیان گری ها در همۀ کشورها، مال نسل جوان است. حق هم می گویند. نسل جوان هر مملکتی حق می گوید. می گوید من غریزۀ جنسی دارمو نمی خواهم آلوده باشم، زنو مسکن می خواهم. زن و شوهر حق می گویند، کار می خواهند. این گرۀ عجیبی است که در تمام کرۀ زمین، جوامع با آن درگیرند. این مشکلی است که خیلی سخت می توان حل کرد؛ چون نظام زندگی را به هم ریختند. روح قناعت هم که در دنیا شکست خورده؛الآن پسر و دختری هم که می خواهند ازدواج کنند، توقع خانه، ماشین، تجارت خانه ودرآمدی خیلی خوب دارند که آن هم نه برای پدر و مادرها امکان دارد و نه برای دولت ها در دنیا امکان دارد. این گرهی است که به زندگی زدند، گشودن این گره خیلی کار مشکلی است؛ البته من طرحی روی منبرها دادم، هم در تهران و هم در شهرستان ها. یکی دو جا هم این طرح عملی شد و موفق هم بود. آن طرح این بود که گفتم بالأخره هر انسانی وابسته به جمعیتی حسبی و نسبی است؛ یعنی اگر این فامیل بیایند و بنشینند، مثلاً چهار صد نفر، سیصد نفر یا دویست نفراند،هیچ وقت هم کل فامیل فقیر نیستند؛ بالأخره در کل فامیل بیست یا چهل نفر افرادی هستند که امکانات مالی دارند و من فکر می کنم خودم اولین باری که این طرح را ارائه دادم، کمک کار من به این طرح، دوسه آیه قران بود؛ از جمله این آیۀ شریفه:«إنَّ اللهَ یَأمُرُ بالعدل و الإحسان وَ إیتاءِ ذِی القربی»[6] و «أتی المالَ عَلی حُبِّه ذَوِی القُربی»؛[7] این دستور خداو امر واجب اوست. خصوصاً در آیۀ نود سورۀ نحل. ببینید چه قدر زیبا می شود،در حدی حل کرد. متمکنین قومیا جمعیتی که از نظر حسب و نسب با هم مربوطند؛ مثلاً چهل تا ثروتمند بیایند نام نویسی بکنند که در اقوام ما مثلاً خاله زاده ها، عمه زاده ها، دایی زاده ها، عموزاده هاو برادرزاده ها؛ الآن کدام پسر و دختر وقت ازدواجشان است؟ همه هم که در جا وقت ازدواجشان نیست. از هفتادتا بچه ممکن است ده تا دختر الآن وقت ازدواجش باشدو ده تا پسر. این متمکنین قوموخویشی، بر اساس آیه: «وَ إیتاءِ ذِی القربی».[8]؛ چون قوم و خویش را آیه مطرح می کندو ما هم بالأخره اهل قرآنیم. خارجی ها اهل قرآن نیستندو کاری به صله رحم ندارند.
کسی که در ژاپن زندگی می کند، سال هاست که دهۀ عاشورا به تهران می آید؛ یکی دوسه جلسه هم آمد با من خیلی صحبت کرد. می گفت خانمم ژاپنی است، بردم اش پیش روحانی و قبلاًهم مسلمان و شیعه شده، بعد با او ازدواج کردم. گفت من با این که ده سال است تقریباً یک شب در میان، دو شب در میان، مسائل الهی را برایش ترجمه کردم. می گفت نزدیک دویست تا از نوار های شما را گوش می دهم و برایش ترجمه می کنم. حالا با اینکه این قدر مسائل الهی و اخلاقی را برایش گفته ام، هشت نه ماهیا یک سال می گذرد، می گویم خانم تلفنی به پدر و ماردت بزن؛ می گوید تلفن نیاز ندارند. من خبر دارم هنوز زنده اند. می توانند بخورند. می گویم پول این تلفن را من باید بدهم، خرجی کهندارد. می گوید طوری بارشان آوردند که اصلاً عاطفه ندارند. هیچ قوم وخویشی را ملاحظه نمی کنند. پدر و مادر و خواهر، ده سال همدیگر را نمی بینند.
من در انگلستان،شش سالمنبرمی رفتم. جوان انگلیسی آمده بود بیمارستان، بعد از اینکه یک ماه بود پدرش را خوابانده بودند. سراغ دکترش را گرفت، حتی نرفت اتاقی که پدرش خوابیده. آمد اتاق دکتر گفت پدرم در چه حالی است. دکتر گفت پدرت پیر است و این داروها هم که ما داده ایم، خیلی اثر ندارد. گفت مردنی است؟ دکتر گفت بله. کی می میرد؟ یک هفتۀ دیگه. گفت هفتۀ دیگر بدنش به درد تشریح در دانشگاه می خورد که بدن را ببرید آنجا برای دانشجوها و تکه تکه اش کنید که آن ها یاد بگیرند. گفت بله، به درد تشریح می خورد. گفت من الآن پدرم را به شما می فروشم، دویست پوند. به پول ایران دویست وسی یا دویست وچهل هزار تومان. به دفتر مالی بیمارستان نوشت، دویست پوند به او بدهید. پدرش را فروخت و رفت. اصلاً نرفت پدرش را ببیند. ما که اهل قرآنیم، این مسائل را خدا از ما نمی پسندد. حالا که نمی پسندد، این افراد متمکن بیایند و بنشینند، نه حداکثر بلکه حد متوسطی را بگیرند و ببینند این دختر و پسر چقدر جهاز می خواهند؟ چقدر خرج شب عروسی شان است؟ چقدر عقدکنان آن هاست؟ این مخارج را کنار بگذارند و مایه دستی هم به آن ها بدهند. مسکنی هم برایشان رهن یا اجاره کنند تا به قول پروردگار عالم که وعده داده، من در آینده مشکلات شان را از فضل، احسان، لطف و محبتمحل کنم؛ ولی من این همه روی منبرهایم این پیشنهاد را کردم که بالأخره در حدیقابل حل است؛ یعنی نه حالا در حد صددرصد. یکی دوتا شهرستان این پیشنهاد را پذیرفتند؛ البته در شهری این پیشنهاد را گسترده کردند. آقایی که شب ها می آمد پای منبر، کار بسیار زیبایی کرد. آمد پنج هزار متر زمین با کمک همین افراد،طبق طرح قرآن خرید. پنجاه تا خانۀ هشتادنود متری؛ باز با کمک، آرام آرام ساخت و این پنجاه خانه را به پنجاه تا جوان که زن عقد کرده بودند واگذار کرد؛ به آن ها هم گفت من هر خانه ای را که ساختم، آن زمان که این پیشنهاد را عملی کرد، خانه های هفتادهشتاد متری آن وقت دومیلیون بیشتر تمام نشده بود. گفته بود در این خانه ها بنشینید، در حد واقعاً لازم و هر کدام هر چقدر می توانید اجاره بدهید، ما از پول خانه کم می کنیم؛ بعد هم می آییم سندش را به نام شما می زنیم. طبق آیات قرآن، تا اندازه ای قابل حل است؛ اما کم هستند کسانی که به این حرف ها گوش بدهند که حالا کسی بیفتد وسط متمکنین، قوم وخویش ها را جمع کند و ناهار یا شامی به آن ها بدهد. آیات قرآن و روایات را بخواند. تشویقشان کندکه مشکلات بیست نفر را حل کنند.
انفاق:
من روایتی دربارۀ حل مشکل دیدم که واقعا برایم تعجب آور بود؛ از بس که این روایت بارش بالا بود. مرحوم مجلسی در باب اعمال ماه رجب در کتاب بحار یا در باب حج عمرهنقل می کند که راوی می آید پیش حضرت صادق(علیه السلام) خداحافظی کند و برود عمره.عمرۀماه رجب؛ چون روی عمرۀماه رجب،تأکید شده؛ بعد حضرت می فرماید، می دانی اگر کسی ماه رجب عمره به جای بیاورد، پاداشش چقدر است؟ عرض کرد نه یابن رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم). برادرانی که عمره رفته اند، می دانند وقتی آدم وارد مسجد الحرام می شود؛ چون خلوت هم هست، هفت دور طواف و دو رکعت نماز دارد؛ هفت بار سعی صفا و مروه، دوباره برگشت و هفت دور طواف و دو رکعت نماز. خیلی هم که آرام انجام بدهد، کل اعمال عمره یک ساعت و نیم بیشتر طول نمی کشد. امام صادق(علیه السلام) فرمود، این را نباید تعجب کرد؛ از کرم خدا و خزانه پروردگار، کسی که در ماه رجب عمره به جا بیاورد، ثوابش مساوی این است که ده بار، سطح کرۀ زمین را از طلا پر کند و در راه خدا انفاق کند. تعجبی هم از کرم خدا نیست. راوی می گوید عشقش بیشتر شد. به قول ما بقچه اش را بلند کرد که سریع به طرف عمرهبرود. از در اتاق خانۀ حضرت صادق(علیه السلام) بیرون نرفته که حضرت صدایش کرد. فرمودند می دانی که در اسلام کار دیگری هم هست که ثوابش از این عمره بیشتر است؟ عرض کرد، چه کاری؟ فرمودند مشکل یک نفر را حل بکنی، ده برابر عمرۀماه رجب، خدا به تو پاداش می دهد. این ها را آدم برای متمکنین اقوام بگوید تا پولی جمع کنند و کاری بکنند. حل می شود، خوب هم حل می شود. ما برادران، تعارف که ندارد، به آیات قرآن و روایت بها می دهیم.
در شیراز من به امام جمعۀ شیراز گفتم. گفتم آقا می دانید اسماعیلیه که بیشترشان در هند و اروپا زندگی می کنند و روزگاری این ها را می گفتند،-ملاحده یعنی کسانی که ملحدند.- کافرند. از جو دینی چه برداشتی دارند؟ گفت نه. گفتم که این آقاخان محلاتی آن وقت این آقاخان زنده و پیر هم بود. حدود هشتاد سالی داشتو چاق هم بود. گفتم این آقاخان محلاتی را کل اسماعیلیه، امام می دانند. با این که آدم کراواتی، ریش تراشیدۀ ساخته شدۀ لندن، این را واجب الطاعةو به جای امام و مرجع می دانند. من هم آثارش را دیده بودم. گفتم این آقاخان سه سالی یک بار، در هند لباس مخصوص می پوشدو کلاه مخصوص سرشمی گذارد. چند جور لباس است که روی هم می پوشد؛ بعد با مراسم خیلی تماشایی، خود طایفۀ اسماعیلیهاو رامی آورند و در ترازوییمی نشانند. آن طرف ترازو شروع می کنند به ریختن طلا، نقره، اشیاء قیمتیو پول؛ این ترازو را نگاه می کنند، ببینند کی هم وزن آقاخان می شود. مثلاً خودش نود یا صدکیلو وزنش بود، وقتی هم می خواست برود توی ترازو، ده یا پانزده کیلو هم به خودش اضافه می کرد. صدو بیست کیلو طلا، نقره و اسکناس؛ وقتی که شاهین ترازو با هم برابر می شد، زنگ را می زدند که ما این کار را که برای خدا کردیم، باید هم وزن امام مان طلا و نقره می دادیم. امام کراواتی، ریش تراشیده. امامی که زنش لختی بوده. فکر کنم پنج یا چهار بار این مراسم انجام گرفت. من عکسش را دیده بودم. زنگ می زدند که مراسم تمام. آقاخان هم به کس وکارش می گفت ترازو را خالی کنید. چقدر سرمایه، هر سه سال یکبار. گفتم با این پول ها و طلاها ونقره ها، این آقاخان کراواتی ریش تراشیده، در هند، اروپا، آفریقا، و هر جا دو خانواده اسماعیلیه زندگی می کردند؛ کودکستان، دبستان، دبیرستان، دانشگاه، درمانگاه، کتابخانه و بیمارستان زد. همین مؤسسه ای که لندن دارند، روزی یکی از رفیق های من، مرا برد نشان داد. باور بکنید اگر بخواهند بفروشند، دو میلیارد پوند بیشتر می شود که البته آن مرد و جانشین بعد هم خیلی فاسد از آب درآمد، او هم مرد. الآن مراجعه کردند به شیعۀ دوازده امامی که ما را قانع کنید، ما این مکتب را قبول کنیم. من لندن که بودم شنیدم، سه سال یکبار. آن وقت من به امام جمعۀ شیرازگفتم، ما امامی داریم مثل حضرت سیدالشهدا(علیه السلام). دو روز سال برای این مال است. یکی عاشورا، یکی اربعین. امام مجتبی(علیه السلام) و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داریم. یک روز سال، بیست وهشت صفر، مال این دو بزرگوار است؛ این سه روز. یک بیست ویک رمضان داریم، مال حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)؛ اگر ما فقط در داخل ایران که آن زمان شصت میلیون نفر بودیم؛ روز عاشورا شصت میلیون نفر یعنی هر خانواده به تعداد نفراتش، شصت میلیون، هزارتومان به عنوان حضرت اباعبدالله(علیه السلام) بدهند. روز اربعین هم شصت میلیون نفر، یکی هزار تومان؛ روز بیست وهشت صفر، شصت میلیون نفر یکی هزار تومان؛ روز بیست ویک رمضان هم همین طور. چهارتا شصت میلیون می شود، دویست وچهل میلیون. با این پول چه دردی را نمی شود دوا کرد؟ چه مشکلی را نمی شود حل کرد؟ چقدر به ما سفارش شده، دنیا را آباد کنید. کاسب خوبی باشید. دنبال درآمد بروید. پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود حقی که مال به تو دارد، حق مسکن است. خانۀ خوب.دوم خوراک خوب. سوم پوشاک خوب. چهارم هم مرکب خوب. گفت یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خانه و مرکب را تهیه کردم. پوشاک و خوراک هم به قاعده شد؛ به احتمال قوی اضافه بیاورم. اضافه مال را چه کار کنم؟ فرمودند آن ها را که قرآن فرموده، خمس بدهید، انفاق کنیدو صدقه بدهید. اقوامتان هستند. کار خیر هستند.
آن هایی را که در حد زندگی مصرف کردی، قیامت بازپرسی ندارد. آن هایی را هم که در راه خدا دادی، اضافۀ بهشت را خریده ای؛ اما اگر در حد خانه و پوشاک و خوراک و مرکب مصرف کردی و بقیه اش را هم روی هم دسته کردی و مُردی، آن وقت در دادگاه قیامت، پدرت را در می آورند. هی توی بانک می گذاری که چه و بعد هم می میری و ورثه هم همه را بر می دارند و می برند؛ نه کار خیری و نه به اقوام فقیری. این ها در روز قیامتحساب دارد. این دورنمایی از تشویق های دین ما به کار مادی استتا فردا به خواست خدا دنبال کنیم.
تحویل سال هم همین جا کنار اهل بیت(علیه السلام) و در مجلس امام حسین(علیه السلام) بگذارنیم؛ یعنی با امام حسین(علیه السلام) سالمان را تمام کنیم و با حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) وارد سال بعد شویم. آخرین باری که اسب به خیمه ها برگشت،دوسه تا کار کرد. این اسب تیز هوش، یک کارش این بود که شیهه محزونی کشید، نه شیهۀ طبیعی. یک کارش این بود که نوشته اند، از گوشۀ چشم این حیوان اشک می ریخت؛ آفرین به این حیوان. بدبخت جنس دو پا. یک کار دیگری که این حیوان کرد، نزدیک خیمه ها شروع کرد سر به زمین کوبیدن. این شکل شیههو این سر به زمین کوبیدن، اهل بیت(علیه السلام) را وادار کرد از خیمه بیرون بیایند؛ یعنی صدای شیهه را که به آن محزونی بود شنیدند، دیگر معلوم بود فهمیدند چه بلایی به سرشان آمده. امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) می فرماید، همه بیرونریختند؛ چون با شتاب و اضطراب و عجله آمدند بیرون، کفش پایشان نکردند، با پای برهنه. منظره اسب را که دیدند، ننوشتند دور اسب را گرفتند و با اسب شروع کردند به حرف زدن. امام عصر(عجل الله تعالی فرجه) می فرماید با دیدن منظرۀ اسب، با همان پای برهنه به طرف میدان کربلا دویدند؛ در حالی که موهای سرشان را می کندند، با ناخن به صورت و سینه لطمه می زدند. امام عصر(عجل الله تعالی فرجه) می فرماید وقتی رسیدند: دیدند شمر روی سینۀ حضرت اباعبدالله(علیه السلام) است.
«بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمین».
سخنران: حجةالاسلام انصاریان
[1].انعام/آيه165
[2].حديد/آيه25
[3].من لايحضره الفقيه/ج3/ص168
[4].همان
[5]. بقره/ آیه35
[6]. نحل/ آیه90.
[7]. بقره/ آیه177.
[8].نحل/آيه90