اگر انسان دربارة بُعد معنوی و ملکوتی خود شناخت کافی پیدا کند، سود فوق العاده ای در دنیا و آخرت نصیبش خواهد شد؛ زیرا تمام مردان و زنانی که در طول تاریخ سود دنیایی و سود ابدی آخرتی به آنها رسیده، از راه شناخت بُعد معنوی شان بوده است.
در این باره، متخصّصان بزرگ مسلمان ـ مانند ابن سینا در نمط نهم کتاب مهم اشارات، جناب صدرالمتألّهین در کتاب پرقیمت اسفار اربعه، فیلسوف و حکیم و عارف بزرگ قرن سیزدهم حاج ملاهادی سبزواریش در کتاب مهم شرح الأسماء، شرح مثنوی و رساله هایی که در جواب سؤالات شاگردان و دانشمندان زمانشان نوشته اند، شخصیّت عارفی مانند مرحوم حاج شیخ محمّد بهاری همدانی در نامه هایی که به اهل دل نوشته اند و مرحوم شیخ ابراهیم امامزاده زیدی، فقیه، حکیم و عارف معتبر در کتاب سیر و سلوک ـ براساس آیات قرآن مجید، روایات و معارف الهیه، قطعة نابی را تنظیم کرده اند که در آن ما را از هدف خلقت و از جنبة بسیار باعظمت و پر ارزش بُعد معنوی، ملکوتی، الهی و عرشی مان آگاه کرده ا ند.
پیش از آغاز بحث که محصول نوشته های این بزرگواران بر پایه آیات و روایات و معارف الهیه است، سزاوار است از زندگی و حیات هر یک از ایشان نکاتی نیز طرح گردد که بسیار قابل توجّه است.
یکی از نکات برجستة زندگی این مرد حکیم و دانشمند، چنانکه مرحوم سیّد محمّد باقر خوانساری در کتاب روضات الجنّات نقل کرده، این است که خود می گوید: هرگاه در مسأله ای دچار مشکل می شدم و آن مطلب را آنگونه که باید نمی فهمیدم، به مسجد می رفتم و میهمان خدا می شدم. در آنجا دو رکعت نماز می خواندم و برای حل مشکل فکری و عقیدتی ام از خدا کمک می خواستم. وقتی نمازم تمام می شد، مسأله نیز برای من حل می شد.
مسجد، بیت الله است و وجود مقدّس پروردگار، هم به آن مکان و هم به اهل آن نظر رحمت دارد. تعبیر روایات از کسی که وارد مسجد می شود، «ضيف الله»[1]، یعنی «میهمان خدا» است. وجود مقدّس حضرت حق نیز کریم بوده، کرم او بی نهایت است؛ لذا محال است کسی که در خانة او به عنوان میهمان وارد می شود، دست خالی باز گردد.
این دستور قرآن مجید به همة مؤمنین در آیه 153 سورة بقره است: « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرينَ »[2] از نماز و صبر کمک بخواهید.
نکتة مهم موجود در آیه این است که خدای متعال نمی فرماید که در نماز از من کمک بخواهید؛ بلکه می گوید: از خود نماز کمک بخواهید. از این عبارت، معلوم می شود که پروردگار در عالم معنویت و نماز، نیرو و انرژی ای قرار داده که انسان می تواند در مشکلاتش از آن بهره بگیرد. ابن سینا هم به مسجد می رفت، نماز می خواند و مشکل فکری خود را بدین وسیله حل می کرد.
امور معنوی این قدرت را دارند که بخش مهمّی از مشکلات انسان را حل کنند. معلوم نیست چرا بیشتر مردم فکر می کنند پول کلید حلّ همة مشکلاتشان در این دنیاست؟ پول و مادیات یکی از عناصر جهان و یکی از کلیدهای حل مشکل است که به اندازة خودش کارگشاست؛ امّا جهان عناصر و کلیدهای دیگری هم دارد. بدن یکی از این کلیدهاست، دوستان و خانوادة خوب کلیدهای دیگرند و به طور کلی هر یک از عناصر مادی کلید حل مشکلی هستند. در کنار اینها کلیدهای معنوی ای نیز وجود دارند که یکی از آنها نماز است.
در یکی از سایت های معروف جهان مقاله ای درج شده بود که یک پزشک نتیجة مشاهدات خود را در آن آورده بود. او نوشته بود: من روند بهبودی سی بیمار را که زیر نظر خودم در بیمارستانی بستری بودند، دنبال می کردم. نتیجه به دست آمده این بود که پانزده نفر از آنان زودتر خوب شدند، در حالی که همه به یک بیماری مبتلا بودند و دارویشان هم یکسان بود. وقتی با آنها مصاحبه کردم، متوجّه شدم که آن عدّه که زودتر خوب شده اند، همگی اهل ایمان، عبادت و نیایش بوده اند و آن پانزده نفر دیگر بی دین.
نتیجه آنکه امور معنوی حتّی در علاج بیماری ها یاری می رسانند.
از یکی از پزشکان متخصّص تهران پرسیدم: چطور می شود عدّه ای عمر طولانی می کنند، آیا بدن ویژه ای دارند؟ گفت: نه، بدن ویژه ای ندارند. گفتم: پس علّت طول عمرشان چیست؟ گفت: دین.
راست هم می گفت؛ زیرا من دوستی داشتم که 116 سال عمر کرد و شغلش هم باربری و حمّالی بود. او حدود شش ساعت در روز کار می کرد و وقتی به اندازة مخارج زندگی اش به دست می آورد، کار را ترک می کرد و شروع به خواندن قرآن می نمود. هر سه شبانه روز یک بار ختم قرآن می کرد و قرائتش در اکثر اوقات با گریه همراه بود. سر هفته هم هر چه از مخارج زندگی اش اضافه می آورد، به خانواده های مستحق می داد.
این قبیل انسان ها افراد ویژه ای نیستند؛ بلکه بار معنویت و انرژی معنوی حاصل از نماز، قرائت قرآن و ذکر است که به طول عمر آنها یا رشد عقل و علمشان کمک می کند.
نکته دوم از زندگی ابن سینا اینکه او در هفت سالگی حافظ کل قرآن مجید بود. کسی که تمام قرآن را در کودکی به خود انتقال داده و همواره در حال کمک گرفتن از آن بوده، تعجّبی ندارد که ابن سینا شده باشد. او باید هم کتاب هایی بنویسد که تا به حال کهنه نشده و هنوز مورد استفاده دانشمندان شرق و غرب است.
صدرالمتألهین متولّد شیراز بود و پدر بسیار ثروتمندی داشت. پدر ایشان تجارت اشیاء پرقیمت و جواهرات می کرد و در بازار شیراز، بوشهر و بصره حجره داشت.
ملاصدرا در کودکی در شیراز به مکتب رفت و سواد آموخت. بعد از آن برای ادامة شغل پدر به بوشهر و پس از آن به بصره رفت؛ ولی پس از مدّتی، وقتی به شیراز بازگشت، با اینکه صاحب ثروت بسیار بود و انواع لوازم رفاهی برایش مهیّا بود، یک روز از پدرش پرسید که آیا خیر مرا می خواهید؟ گفت: بله، چطور؟ گفت: من به این نتیجه رسیده ام که خیر من در خرید و فروش جواهرات و انباشته کردن ثروت نیست. گفت: عزیز دلم، پس خیر تو در چیست؟ گفت: در تحصیل علم و معرفت. من این همه وقت با شما مشغول تجارت بودم و هیچ علاقه ای به طلا و نقره و... پیدا نکردم و می دانم آدم موفّقی هم در این زمینه نخواهم شد!
گفت: حال می گویی چه کنیم؟ گفت: اجازه بدهید به مدرسه بروم و درس بخوانم! پدر موافقت کرد و ملاصدرا از آن خانة اشرافی در شیراز و آن همه مال و نعمت به کنار طلبه ها با آن حجره های کوچک و تاریک و زندگی ساده رفت و گفت: جایی که معرفت پیدا شود، بهشت است. اینجا دیگر طول و عرض و حجم مطرح نیست. نگاه من به این در شکسته، این حجرة گنبدی شکل و گلیم پاره نیست. اینجا برای من بهشت است؛ «آنجاست دلم که یارم آنجاست».
ایشان شروع به درس خواندن کرد تا اینکه روزی دوباره نزد پدر رفت و گفت: من دیگر در شیراز استادی ندارم تا به علم من اضافه کند. به من اجازه بدهید به اصفهان بروم. پس از کسب اجازه از پدر، به اصفهان رفت و این در زمانی بود که سه استاد کم نظیر در اصفهان حضور داشتند: شیخ بهایی، میرابوالقاسم فندرسکی و میر داماد. شیخ بهایی انسان صاحب نفَس و باکرامتی بود، میر فندرسکی نیز کسی بود که یک بتخانه را در هند با یک اذان ویران کرد و میر داماد هم صاحب کتاب معروف قبسات است که مردی سراسر علم و عمل بود.
ملاصدرا در کلاس درس این سه استاد «صدرالمتألهین» شد. کسی که 400 سال است نمونه اش در دنیای اسلام نیامده و به گفتة خودش بخشی از معارف و افکارش را از راه ریاضت، سلوک و عبادت به دست آورده است.
نکته ای که در اینجا لازم است متذکّر شوم، درسی است که از رابطة این پدر و پسر می توان گرفت که چه قدر با منطق و دوستی با هم سخن می گفتند و به خواستة هم احترام می گذاردند. اسلام نیز فضایی را بین پدر و مادر و فرزندان توصیه می کند که در آن فرزندان بتوانند به راحتی با پدر و مادر خود حرف بزنند و از تجربة پدر و مادر و هدایت آنان استفاده کنند. اسلام تلخی روابط میان پدر و مادر و فرزندان را نمی پسندد و اعتقاد دارد که تلخی ها، برخوردهای ناروا و عصبانیّت مشکلی را در تربیت و هدایت فرزندان حل نمی کند.
این نگاه حتّی در ارسال رسل نیز وجود داشته است. از این رو، آیات قرآن مجید همة انبیاء ـ از جمله پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم ـ را «مبشّر و منذر» معرّفی می کند. بشارت به معنی تشویق کردن مردم با آرامش و بردباری و مژده دادن به آنان است؛ در مقابل آن انذار قرار دارد که به معنی هشدار دادن است. در انذار، عصبانیّت، تلخی و فریاد زدن وجود ندارد؛ انذار و هشدار تنها اثبات غلط بودن یک راه با دلیل و برهان است.
حکایتی نیز مربوط به نفس و معنویت حاج ملا هادی سبزواری است که متّکی به این حقیقت می باشد که امام صادق علیه السلام می فرمایند: «داشتن تقوی و معرفت، انسان را به مقامی می رساند که می تواند در امور دنیا ـ البته، در حدّ آن مقام ـ تصرّف کند.»
نقل است که حاجی نزدیک به غروب آفتاب، به سمت منزل خویش می رفت که یکی از مأموران حکومتی که ایشان را نمی شناخت، جلویشان را گرفت. با اینکه ایشان در تمام سبزوار شناخته شده بود، امّا خیلی از مأموران دولت که با مساجد، حوزه ها و مجالس محرّم و صفر و رمضان کاری نداشتند، این چهرة علمی و دینی را نمی شناختند. از طرفی، لباس های حاجی هم در عین اینکه مهم ترین چهرة قرن سیزدهم در حکمت و فلسفه بود، مانند لباس دهاتی های سبزوار بود. این بود که مأمور دولت ایشان را نشناخت.
مأمور از ایشان می پرسد: خانة فلان کس کجاست؟ حاجی می گوید: کاری با او داری؟ مأمور کاغذی را نشان می دهد که حاکم دستور داده بود ده گونی جو برای اسب های حکومتی از این مرد بگیرند.
حاجی می بیند فردی که باید ده گونی جو را بدهد، فرد متوسّط الحالی است و ثروت و مال خاصّی ندارد؛ لذا به مأمور می گوید: با من بیا! ایشان مأمور را به خانة خود می برد و از دسترنج کشاورزی خود ده گونی جو به او می دهد. مأمور جو را می برد و در آخور می ریزد؛ ولی وقتی مأمورها به سراغ اسب ها می روند، می بینند آنها گرسنه هستند و جوها در آخور دست نخورده مانده است. هر چه اسب ها را وادار می کنند، هیچ کدام از آن جو نمی خورند. ناچار، مأموری را که جو را آورده می خواهند و می گویند: این جو را از چه کسی گرفتی؟ می گوید: از صاحب فلان خانه در فلان کوچه.
کسی را برای تحقیق می فرستند و می بینند آن جوها متعلّق به حاجی سبزواری بوده است. از ایشان می پرسند: چرا اسب ها از جویی که شما فرستادید نمی خورند؟ می گوید: من به آن جوها گفتم که چون این اسب ها متعلّق به ظالمان است حق ندارید در دهان آنها بروید!
دربارة مرحوم شیخ ابراهیم امامزاده زیدی گفته اند: زمانی که خانه های تهران قدیمی بود، گاهی منزل پر از ساس می شد و دوای ضد ساس و حیوانات موذی نیز در دسترس نبود. یکی از ارادتمندان شیخ، یک شب بعد از نماز مغرب، از این وضع گلایه می کند و به ایشان می گوید: آقا، زن و بچّة من از این ساس ها که از در و دیوار خانه و رختخواب ها بالا می روند، امان ندارند. چه کنم؟ ایشان می فرماید: امشب، در خانه بایست و به ساس ها بگو: ابراهیم گفت: از این خانه بروید!
آن مرد می گفت: از آن روز تا حالا که سال ها از مرگ شیخ می گذرد، ما یک ساس هم در منزل ند یده ایم.
در مورد مرحوم شیخ محمد بهاری اینطور نقل شده که یک شب مانده به نوروز، مردی که چند دختر قد و نیم قد داشته به خانه می رود. دخترانش به او می گویند: همة بچّه ها برای عید لباس نو خریده اند، شما برای ما لباس نمی خری؟ او هم می گوید: إن شاء الله می خرم، در حالی که پولی برای اینکه پارچه ای بخرد نداشته است.
خود این مرد نقل می کند که بعد از نماز صبح، در خانة ما را زدند. در را که باز کردم، دیدم شیخ محمّد بهاری است که چهار نوع پارچة نو با خود آورده است. ایشان در تاریک ـ روشنی صبح آنها را به من داد و گفت: با این پارچه ها برای فرزندانت لباس تهیّه کن!
چنین انسان های والامقامی در رابطه با بُعد معنوی انسان (با تکیه به آیات و روایات) مطالب مهمّی را طرح کرده اند که بسیار ارزشمند است. البته این سخنان تنها محصول زحمات این چند نفر نیست؛ بلکه شخصیت های بسیار مهمّی مانند ملا عبدالرزاق گیلانی (معروف به عبدالرزاق لاهیجی)، مرحوم حاج ملا مهدی و حاج ملا احمد نراقی (این پدر و پسر کم نظیر)، مرحوم قیصری صاحب شرح فصوص الحکم، ملا علی نوری که در اصفهان زندگی می کرده است و ... در کتاب هایشان مسائل بسیار مهم و مفصلی را در رابطه با بُعد معنوی انسان مطرح کرده اند که انسان قیمت و ارزش خویش را با فهم تحقیقات، موشکافی ها و زحمات علمی ایشان در پرتو قرآن و روایات بهتر درک می کند.
وقتی کسی قیمت خویش را به دست آورد، دیگر حاضر نخواهد شد که خود را با غیر پروردگار عالم معامله کند یا به هیچ قیمتی خود را برای غیر خدا هزینه کند. در سایة چنین فهمی است که هر کاری که انسان انجام می دهد ـ حتّی قدمی که بر می دارد، لقمه ای که می خورد، لباسی که می پوشد، نگاهی که می کند یا رفتاری که با زن و فرزند خود دارد ـ برای خدا انجام می دهد و همه چیز را برای خدا هزینه می کند. بدین ترتیب، هم سود واقعی دنیا و هم سود ابدی آخرت نصیب او می گردد.
بر اساس آیات قرآن کریم و متن روایات، به قدری این هزینه شدن برای خدا مهم است که مرحوم حاجی سبزواری در روایتی نقل می کند که خدای متعال به حضرت داود فرمود: «در روز قیامت، حتّی ثواب لقمه های غذایی که این بندگان خوردند را به آنها عنایت می کنم.»
تنها در این بُعد است که انسان به چنین سودهای عظیمی دست پیدا می کند؛ چنان ارزشی که وجود مبارک امام عسکری علیه السلام دربارة آن می فرمایند: «اگر همة دنیا را در لقمه ای جای دهند و من این لقمه را با دست خود در دهان یکی از این افراد بگذارم، می ترسم حق او را ادا نکرده باشم.»
آن قطعة ناب که محصول آیات کتاب خدا و روایات است و به وسیلة اهل دل و اهل خدا تنظیم شده، این است: «الغرض من خلقة الانسان معرفة الله» هدف خدای متعال از آفرینش انسان این بود که این ظرف از عرفان به خدا پر شود.
«و الوصول الی محبته و الانس به» رسیدن به عشق خدا و برقرار کردن انس با خدای متعال هدف دیگر خلقت بوده است؛ یعنی ارادة خدای متعال بر این تعلّق گرفت که خاکی را به شکل انسان بیافریند، معرفت خویش را در آن جای دهد، قلب او را افق ظهور عشق خویش قرار دهد و انیسی در این عالم برای خود آماده کند که با حق انس بگیرد.
امّا «لا يمکن هذين الامرين الا بتصفية القلب» چنین چیزی تحقّق پیدا نمی کند، مگر اینکه انسان دل را از هر نوع چرک و آلودگی پاک کند و قلبی خالی از حرص، بخل، کینه، ریا، غرور، طمع و نفاق داشته باشد. چنین قلبی است که در قیامت منفعتی برای انسان خواهد داشت؛ « يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ *إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليم »[3] روزى كه هيچ مال و اولادى سود نمى دهد، مگر كسى كه دلى سالم [از رذايل و خبائث] به پيشگاه خدا بياورد.
هر کس در قیامت قلب سلیم داشته باشد، با رضایت خدا و بهشت او روبه رو می شود. اگر این ظرف آلودگی اندکی نیز داشته باشد، خدای متعال به فضل خود آن را پاک می کند و گرنه، صاحبش نمی تواند وارد بهشت شود. آلودگی های قلبی این اندازه خطرناک اند و همة مشکلات جهان نیز از این آلودگی ها است.
مستکبرانی که در طول تاریخ سبب ایجاد این همه بلا در عالم شده اند، دو خصلت مهم در نهاد خویش داشته اند: بی رحمی و طمع. در حقیقت، قلب آنان از این دو خصلت نجس شده بود و قلب نجس صاحبش را تبدیل به موجودی ظالم و غارتگر می کند. میزان تعدّی این قلب نجس به حقوق دیگران و خروج از حق، بسته به میزان توانایی و قدرت صاحب آن دارد. زمانی قدرت او این قدر زیاد است که از آن سوی دنیا در امور عراق و افغانستان دخالت می کند و آنها را اشغال می نماید و گاهی قدرتش در حدّ یک کشور یا منطقه است و گاهی در حد یک محلّه یا یک خانه. به هر حال، وقتی قلب شخص آلوده باشد، بی تردید ظلم از او صادر می شود؛ امّا از صاحب قلب پاک، رحیم و وابسته به پروردگار، جز خیر و خوبی چیزی صادر نمی شود.
در یکی از سفرهای حج، محل اقامت ما از مسجد الحرام دور بود و حدود 45 دقیقه طول می کشید تا به آنجا برویم. در همین سفر، شخص دیگری نیز با ما بود که راهش دورتر از ما بود و هر شب پیاده به مسجد الحرام می رفت.
من خیلی از معرفت این شخص استفاده کردم و واقعاً خدا لطف خاصّی به او داشت. او از آن دسته انسان هایی بود که واردات عالم ملکوت بر قلبشان فراوان است؛ در حقیقت از آنها بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره شان فرموده است: « من أخلص لله أربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه »[4] هر کس چهل روز خود را برای خدا خالص کند، چشمه های حکمت از قلب بر زبانش جاری خواهد شد.
همراهان برایم تعریف کردند: یک شب که ایشان از مسجدالحرام بازگشته بود و لباسش را درآورده بود تا روی جالباسی بگذارد، دیده بود مورچه ای روی لباسش راه می رود. دوباره لباسش را پوشیده بود و به راه افتاده بود. هم اتاقانش پرسیده بودند: کجا می روی؟ گفته بود: در مسجد الحرام، آنجا که قرآن و نماز می خواندم، این نوع مورچه ها رفت و آمد داشتند؛ لانه این مورچه آنجاست و اگر اینجا رهایش کنم، خانه اش را پیدا نمی کند. این است که می گوییم قلب رحیم و وابسته به حق قلبی مهربان و ملکوتی است.
مرحوم میرزا جواد آقای تهرانی رضوان الله تعالی علیه از علمای ردة اوّل مشهد و از شاگردان مرحوم میرزا مهدی اصفهانی بود. از آیت الله زنجانی که در مشهد زندگی می کنند و صاحب رساله هستند، شنیدم که می فرمودند: آقا میرزا جواد آقا به مقام خلع رسیده بود؛ یعنی بدنش را در مشهد می گذاشت و خودش به مکّه و کربلا و این طرف و آن طرف می رفت و دوباره به بدن ملحق می شد.
نقل است که ایشان یک شب در مشهد جایی میهمان بودند و برای بازگشت نیم ساعتی دیر کردند. کلید منزل هم پیش ایشان نبود تا داخل منزل شوند. این بود که عمّامه شان را درآوردند و کنار دیوار روی خاک خوابیدند و عبایشان را روی خود انداختند. آنان که ایشان را می شناختند و از کوچه رد می شدند، می دیدند ایشان خواب است و بیدارش نمی کردند.
بالاخره یکی از آنها که اهل سحر بودند و به حرم می رفتند، یک ساعت مانده به اذان صبح ایشان را دید که خاک مالی شده است. پرسید: آقا، چرا این طور شده اید؟ فرمود: اینجا خوابیده بودم. گفت: مگر در خانه کسی نیست؟ فرمود: چرا، ولی همسر من ساعت دهِ شب می خوابد و یک ساعت و نیم به اذان صبح بیدار می شود. من اگر در می زدم، ایشان از خواب بیدار می شد و این ظلم بود. به من هم نگفته بود که اگر دیر آمدی بیدارم کن. افزون بر این، همسر من سیّده است و من در آزار ایشان تحمّل جواب قیامت را ندارم.
همچنین گفته اند که ایشان در تشییع جنازة همسرشان جلوی جنازه نیامدند؛ در حالیکه علما همیشه جلوی جنازه حرکت می کنند. هر چه به ایشان اصرار کردند که جلو برود، نپذیرفت و گفت: این بی احترامی است؛ من در ایّام حیاتشان از بالای سر ایشان هم رد نشدم.
این نمونه ای از ارزش حضور قلب سلیم در انسان و آراستگی او به معرفت است. حیف است چنین مردمی که در زمانة ما کمیابند، بمیرند و صد حیف بر زندگی کسانی که می توانند اهل معرفت و صاحبدل باشند، امّا به نادانی و غفلت روزگار می گذرانند.
- یک دو بیتی وقت مردن گفت افلاطون و مردحیف دانا مردن و صد حیف نادان زیستن
حجت الاسلام انصاریان