کلید واژه ها: خدا پرستی، ولایت ولیّ الله، انسان مداری، ولایت ابلیس، تولّی و تبرّی، مصیبت ولیّ خدا، بصیرت فاطمه زهرا(س)، امیرالمؤمنین(ع)
نحوة بهره مندی و جامعة اسلامی از این هدایت به خاطر روشنگری است که فاطمة زهرا(س) داشتند، از دو زاویه به طور اختصار این حادثه مورد بررسی قرار گرفت. یکی، از زاویة فلسفة تاریخی و جامعه شناختی و دیگر لایة عمیق تر و باطنی تر یعنی از زاویة ارتباطی که بین فاطمة زهرا(س) و ارتباطی که بین وجود مقدس امیرالمومنین(ع) و خدای متعال هست؛ یعنی تولّی آن ها به ولایت الهیه.
از این دو زاویه اجمالاً حادثه مورد بحث و برسی قرار گرفت، از منظر اول که حضرت از موضع مشرف به تاریخ همة تاریخ بشری را می دیدند و می دیدند که حادثه ای که دارد اتفاق می افتد چه تأثیری بر جامعة بشری می گذارد دشمن مترصد چه کاری است. دوم، یعنی می دیدند که دشمن دنبال محو کلمة توحید در عالم و اقامة جاهلیت و اقامة تمدن مادی است و می دیدند که دشمن در مقابل تمامی دعوت انبیاء و نبی مکرم اسلام ایستاده ظرفیت تاریخی دشمن و قدرت تصرف او در تاریخ هم از دید فاطمة زهرا(س) هرگز پنهان نبود.
این حادثه ای که اتفاق افتاده تا کجا آثارش در تاریخ می ماند. ایشان با تمام وجود ایستادند در مقابل یک حادثه ای که با ابعادش آشنا بودند و می دانستند که دشمن چقدر نفوذ و برد کلمه دارد و همین که می دانستند که هدف او چیست با عمق کار او آشنا بودند، مي دانستند که آن ها دنبال احیای بت پرستی به شکل جدید هستند؛ چون حقیقت و روح بت پرستی به یک کلمه برمی گردد و آن احیای نفس انسان هست.
همیشه در طول تاریخ اساس بت پرستی و نفس پرستی به انسان برمی گشته. اگر خود را در مقابل خدای متعال دید به پرستش خود مبتلا می شود و از مدخل پرستش خود هست که به پرستش دنیا و شیطان و بت ها روی می آورد و اگر خود را ندید و خدای متعال را دید معرفت بالله پیدا کرد رو به پرستش خدای متعال می آورد.
آن ها دنبال این هستند که بت پرستی را از مدخل نفس پرستی احیا بکنند و انسان ها را دعوت می کنند به پرستش خود به پرستش نفس در مقابل انبیاء الهی و اولیای معصوم(ع) که انسان را به پذیرش ولایت الهیه دعوت مي کنند، به تسلیم محض بودن در مقابل خدای متعال دعوت می کنند، حتی به بالاتر از تسلیم بودن به ولایت الهیه به رضاء به قضاء الله دعوت می کنند، انسان را دعوت می کنند که به جایی برسد که آنچه خدای متعال تدبیر می کند و ولایت الهی اعمال مي کند نسبت به او سرخوش و راضی باشد ولو جان آن ها را پر از بلا بکند.
این دعوت کجا و دعوتی که انسان را به نفس و خود دعوت مي کند و می خواهد نفسانیت انسان را در مقابل خدای متعال احیا بکند انسان را به خودش ارجاع می دهد. دعوتی که انسان را به فناء خود فناء ارادة خود و خواست خود در ارادة خدای متعال تا مقام رضا دعوت می کند تا دعوتی که انسان را به توجه به خود و عرض اندام در مقابل خدای متعال دعوت می کند و این دعوت کجا.
روح دعوت شیطان همین است و شیطان از مدخل همین دعوت انسان را به ولایت خودش وارد می کند؛ یعنی هیچ گاه دعوت ابتدایی شیطان به این نیست که انسان زیر بار ولایت خدای متعال نرود و زیر بار ولایت ابلیس برود این دعوت نیست؛ این دعوت که مورد قبول واقع نمي شود شیطان نفس انسان را در مقابل خدای متعال و اولیاء متعال احیاء می کند، انسان را به خودش دعوت می کند و می گوید: خودت چه کم داری. ابتدا انسان را با اولیاء خدا مقایسه می کند و مي گوید: امیرالمومنین(ع) یک نفر و تو یک نفر، تو چه چیزی از امیرالمومنین(ع) کم داری، چرا او خلیفه باشد؟ چرا تو تسلیم محض او باشی؟ به چه دلیل تسلیم او باشی چه چیزی از او کم داری؟ چرا ارادة تو حاکم نباشد؟ خود انسان را مطرح می کند
اگر خود انسان هم در حدی نیست که عرض اندام با ولیّ خدا بکند می گوید: چرا میل تو دخالت نکند؟ چرا آن کسی که تو می پسندی نباشد؟ در مقابل ولیّ خدا پس انسان را ابتدائاً در مقابل ولیّ خدا قرار می دهد، آخر کار هم در مقابل خدای متعال قرار می دهد. چرا هر چه او می گوید در عالم اعمال شود؟ آن چیزی که امروز در دنیای غرب هست که روح تمدن غربی و روح این تمدن جدید هست و عمیق ترین لایة این تمدن هست همان چیزی که ازش به نام اومانیزم یا انسان مداری یاد می کنند به همین برمی گردد. می گوید: ارزش به خود انسان برمی گردد، بیرون انسان ارزشی نیست که من به او وفادار باشم و من خودم را قربانی او بکنم. خود انسان معیار ارزش هاست چه چیزی خوب است؟ آنچه خودت می پسندی. چه چیزی بد است آنچه تو نمی پسندی. معیار خوب و بد معیار پسند و ناپسند معیار باید و نباید به خود انسان برمی گردد.
این روح اومانیزم است اومانیزم حرف نهایی اش همین است و بحث را تا جایی می برد که حاکمیت ادیان و انبیاء را بر زندگی اجتماعی بشر نقد می کند و می گوید: دین و انبیاء و اولیاء نباید بر زندگی اجتماعی بشر حاکم باشند، بلکه خود انسان حق دارد سرنوشت اجتماعی خودش را تعیین کند.یک قدم جلوتر می رود و می بیند مسأله با این حل نمی شود، مسأله خدا را چه می کنیم؟ خدا باید حاکم باشد یا نفس من؟ این را هم حل مي کند و بحث حقوق طبیعی انسان را در مقابل خدای متعال مطرح می کند. مسأله حق طبیعی انسان که در غرب مطرح هست و از آنجا وارد حقوق ما شده و گاهی از آن بحث می شود، روحش این است که آیا انسان بندة خداست؟
حق این است که انسان تسلیم به ولایت الهیه باشد یا انسان در مقابل خدای متعال حق دارد؟ او مرا آفریده می خواست نیافریند، حالا که آفرید حق من هست که بر سرنوشت خودم حاکم باشم حق خدا نیست که حاکم باشد پس مسأله اینجاست، از دعوت به نفس در مقابل ولیّ خدا شروع می شود که چرا آنچه که پیامبر فرمود، امیرالمومنین فرمود، مردم می گویند نه، نفوس می گویند نه. لجن مالی کردن مباحث عمیق فرهنگی به مباحث روزمره سیاسی از بدترین اتفاقاتی است که در عالم فرهنگ اتفاق می افتد.
روح بحث عمیق تر از مباحث مبتذل سیاسی روز هست؛ بحث این است که از اول عالم، مسأله همین بوده است؛ شیطان خودش «وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ»[1] را در مقابل خدا دید، زیر بار ولایت الهیه نرفت. تو می توانی بگویی سجده کن و من سجده نمی کنم، و بلایی هم که به سر انسان می آورد همین است؛ بحث این است که بت نفس انسان را احیاء می کند و می گوید: خودت در مقابل ولیّ خدا. اول می گوید: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين»[2] من از خلیفة تو بهترم. بعد می گوید: از خودت بهتر می فهمم. تو می خواهی سر مرا کلاه بگذاری؛ «رب بما اغویتنی» من گول تو را نمی خورم.
اول این است که من زیر بار امیرالمومنین بروم یا نه؟ اول مي گوید: چرا امیرالمومنین، چرا آن کسی که تو می پسندی نه؟ چرا پیامبر معین کند این حق خودت است که سرنوشت اجتماعیت را معین کنی؟ تعیین سرنوشت اجتماعی چه ربطی دارد به پیامبر که برای شما تعیین تکلیف کند.
این حرف سقیفه است؛ این روح سقیفه است. قدم بعدش این است که پیغمبر از طرف خودش نگفته: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»[3] آنی که از طرف پروردگار است. گفته که ته خط این است که خدا چه حقی دارد که به تو تعیین تکلیف کند. تو را آفرید که آفرید، حق خودت است که سرنوشتت را معین کنی. باید و نباید را در بیرون کسی نباید برای تو معین کند، خودت باید را معین کن، حق و باطل خوب و بد زشت و زیبا به میل خودت برمی گردد. البته برای خالی نبودن از عریضه می گوید: جایی هم برای خدا هست آن کجاست؟ خوب و بد، حق و باطل در عرصة حیات اجتماعی و معاش و عیش دنیا در عرصة لذایذ مادی و دنیاپرستی خودت هستی، اصلاً حقی نیست خدا چه می شود؟ بله، او را هم بپرست در باطن خودت.
ابلیس هم همین کار را می کرد. هم عبادت می کرد هم موقع حاکمیت که پیش آمد می گوید: من باید حاکم باشم. من باید خلیفه باشم این حق مال من است نه آدم. روحش این است تو حق نداری خلیفه معین کنی من لایق ترم من باید خلیفه باشم. روح بحث این است که ولایت الهیه نیست که حق و باطل را معین می کند ذات من است من از آتشم «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ»[4] خود را دیدن نه ولایت الهیه، پس آغازش از این است که انسان را دعوت می کند به خودت در مقابل ولیّ خدا.
اگر ولیّ خداست که چیزی از خودش ندارد ولایتش از خودش نیست ادامة ولایت الهیه است خلافت الهیه است و چیزی در ارض خدا نیست هیچ وقت ولایت الهیه را در ارض توحید مطرح نکنید توحید همان ولایت الهیه است «الههنا التوحید اشهد ان علیا ولی الله» توحید است «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»[5] ولایت از شؤون توحید است ادامة توحید است. اصولاً حقیقت دین به دو کلمه برمي گردد اینکه تولّی و تبرّی آمده در فروع دین مطرح شده این معنی ضعیفی از تولّی و تبرّی است. دین چیزی جز تولّی و تبرّی نیست. دین تولّی تام به ولایت الهیه و تبرّی تام از ولایت طاغوت است. این نص قرآن است «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»[6] یک رشد دارید و یک غی.
دین رشد است نقطة مقابلش غی است. اکراهی در دین نیست، رشد و غی معین در فطرتتان است. خدای متعال در فطرت انسان «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[7] انسان ملهم به فجور و تقواست. تقوا چیزی نیست الا تبعیت از ولایت الهی، تقوا یعنی تولّی به ولایت الهیه یعنی پروای از ولایت الهی داشتن. هر چه او می گوید قبول کردن، سپر انداختن در مقابل ولایت الهیه، فجور هم چیزی نیست الا خروج از ولایت الهیه و زیر بار اولیاء طاغوت رفتن. پس هم فطرت انسان همین یک کلمه را می گوید و هم تمام دین همین است؛ تولّی به ولایت الهی و تبرّی از ولایت طاغوت.
دین مناسک این را بیان مي کند مناسکش در روح و اخلاق در اعتقادات و عمل دین می باشد. مناسک تولّی ارادة انسان به ولایت الهیه و زیر بار ولایت خدا رفتن و از بار ولایت طاغوت بیرون آمدن است. ما شما را مجبور نمی کنیم، آزادتان گذاشتیم. رشد و غیّ را هم بیان کردیم هم در فطرتتان و هم از طریق انبیاء در بیرون و هماهنگی بین فطرت و دین هست. همان حق و باطلی که انبیاء معین می کنند که حق به ولایت الهیه برمی گردد و باطل به ولایت ابلیس و طاغوت فطرت هم ملهم به همین است و خدای متعال ولایت الهی را در باطن انسان هم دائماً همین حق و باطل را معین می کند. ذیل آیة شریفه «أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»[8] خدا بین آدم و قلبش حائل است، قلب مرکز حبّ و بغض است که همین حبّ و بغض مرکز ارزش گذاری انسان است.
انسان از چی بدش میاد در آخر، آنکه نفرت دارد از چی خوشش میاد به چی نمرة مثبت می دهد، آنکه دوست می دارد که خدا خوبی و بدی را به آدم التفاط مي دهد. خداست که میل و نفرت انسان را شکل مي دهد. لذا، روایت ذیل این آیه می فرماید: خدای متعال به انسان از قلبش نزدیک تر است. وقتی مي خواهی عمل را انجام بدهی متوجه ات می کند که این عمل بد است یا خوب زیباشناسی و حبّ و بغض متناسب با هدف و فطرت عالم و متناسب با ولایت الهیه شکل می دهد. نور ولایت الهیه در باطن انسان هست و دائم آدم را هدایت می کند.
حجت از این طرف تمام می شود از بیرون هم تمام می شود. دین چیزی جز تولّی تام و تبرّی تام نیست. فطرت ما هم همین را می گوید، دعوت انبیاء هم همین را می گوید حقیقت حق در عالم هم همین است. هماهنگی بین فطرت و تکوین عالم و دعوت انبیاء هست فطرت و تشریع و تکوین عالم صد در صد هماهنگ اند، هم در عالم حق و باطلی حق ولایت الهیه است باطل ولایت طاغوت هم در فطرت. خدای متعال به انسان فطرت داده میل به ولایت الهیه و تناسباتش، نفرت از ولایت طاغوت و تناسباتش، نفرت از گناه، میل به خوبی ها در فطرت انسان است. ترازو و میزان را در باطن انسان هم خدای متعال گذاشته؛ دین همین را می گوید. دین مناسک تولّی و تبرّی است. انبیاء ما را به این دعوت می کنند ابلیس هم کاری که می کند بت نفس انسان را آباد می کند. بعد که البته بت نفس انسان آمد نفس پرستی هم میاد، آثارش هم میاد.
پذیرش ولایت الهیه موجب حیات، نورانیت و موجب الفت و محبت است. وقتی انسان زیر بار ولایت خدا نرفت -آیة قرآن معنا می کند- نتیجه اش ولایت طاغوت است. «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليم»[9] دین همین یک کلمه است کفر به طاغوت ایمان بالله یعنی کفر به ولایت آن ها و ایمان به ولایت الهی «فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى» عروه وثقی حبل محکم رشته ای که پاره نمی شود. هیچ کجایش منقطع نیست. شما اگر چنگ به این رشته زدید شما را تا مقصد می رساند تا قرب خدا می برد؛ همین دو کلمه است. کفر بالطاغوت، ایمان بالله. کفر یعنی کفر به ولایت ایمان و کفر به ولایت «من أحب أن يستمسك بالعروة الوثقى التي لا انفصام لها فليستمسك بولاية علي بن أبي طالب»[10] عروه الوثقی ولایت امیرالمومنین(ع) است. از رسول گرامی اسلام فریقین نقل کردند: کسی که می خواهد متمسک به آن رشتة ناگسستنی بشود ولایت امیرالمومنین(ع) را داشته باشد. لذا آیة بعد می فرماید: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»[11] آن هایی که این ولایت الهیه را قبول کردند خدا سرپرستی شان می کند؛ اگر ایمان آوردند ولایتشان با خداست «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» سیر در عالم انوار پیدا می کنند که عالم ولایت الهیه است «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» که همان ولایت اعداء اهل بیت است.
در ارض توحید که چیزی نداریم همه مناسک توحیدند، آن توحیدی که از ما می خواهند توحید در تولّی و ولایت است که این تولّی و ولایت و تبرّی خیلی از حبّ و بغض جامع تر است؛ حب و بغض یکی از ابعاد تولّی است، یکی از ارکان تولّی است. حب و بغض دنبالش می آید «هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ»[12] این دین که روحش این هست و درجات قرب انسان تابع درجات تولّی و تبرّی شده «اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ فِي هَذَا الْيَوْمِ وَ فِي مَوْقِفِي هَذَا وَ أَيَّامِ حَيَاتِي بِالْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ وَ بِاللَّعْنِ عَلَيْهِمْ وَ بِالْمُوَالَاةِ لِنَبِيِّكَ وَ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكَ(ص)»[13] تقرب انسان به خدای متعال به این دو بار برائت و لعن موالات که همان تولّی ولایت الهیه و تبرّی از ولایت طاغوت است.
ابلیس انسان را از ولایت الهیه بیرون می برد، چکار می کند؟ می گوید: بیا زیر بار ولایت من. نه، حرف اولش نیست می گوید: خودت، نفس را در مقابل خدا قرار می دهد. اول در مقابل ولیّ خدا می گوید: چرا امیرالمومنین تو نه؟ بعد می گوید: چرا خدا تو نه؟ چون وقتی گفتی چرا رسول خدا؟ رسول خدا که از خود چیزی ندارد؛ چون خدا گفته می گوید: العیاذ بالله، خدا چه حقی دارد.
اینکه این دنیای مدرن امروز که بت پرستی و نفس پرستی را می آورد اول در مقابل انبیاء صف آرایی می کند و می گوید: معاش ربطی به انبیاء ندارد. نفس خودت، پسند خودت، میل خودت آنچه جامعه می پسندد حق طبیعی انسان است. بعد که رفتی زیر بار ابلیس گفتی: نفس، نه امیرالمومنین؛ آن وقت ابلیس خودش مسلط می شود «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ»[14] سلطنت پیدا می کند ولایت پیدا می کند. شیطان اولش این است که می گوید: زیر بار آن ها نرو، وقتی زیر بار امیرالمومنین نرفتی پیداست موجود سرگردانی همچون شیطان سراغش میاد. می فرماید: کسی که زیر بار ما نمی رود مثل گوسفندی است که آخرش طعمة گرگ می شود. ابلیس اول نمی گوید من؛ پس وقتی مسلط شد آتش می سوزاند، وقتی زیر بار ولایت ابلیس رفتی آتش بپا مي کند.
آنکه صدیقة طاهره می دید همین بود؛ می دید بت نفس انسان ها را احیاء می کند و «حَمَلُوا النَّاسَ عَلَى أَكْتَافِ آلِ مُحَمَّدٍ (ص)»[15] این هایی که باید تحت ولایت اهل بیت باشند یار اهل بیت باشند و از طریق ولایت اهل بیت به خدا برسند ما دور و بر امیرالمومنین جمع شویم یا نه، چه تفاوتی برایش می کند؟ آدم نفس پرست خیال مي کند امیرالمومنین هم مثل خودش است، مردم دور و برش بیایند رشد می کند. امیرالمومنین فرمود: «لَا تَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً وَ لَوْ أَسْلَمَنِي النَّاسُ جَمِيعاً لَمْ أَكُنْ مُتَضَرِّعاً اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَعَزَزْتَ»[16]
کسی که «اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَعَزَزْتَ» در زیارت غدیریه است. کسی که تکیه به خدا دارد ما بیاییم یا برویم چه ارزشی برایش دارد یا نشستن یک پشه و برخاستنش از روی یک درخت تنومند چه تأثیری روی او می گذارد؟ پشه می خواست بپرد به درخت چنار گفت: خودت را بگیر می خواهم بپرم .گفت: نشستی چه اتفاقی افتاد که حالا می خواهی بپری خودم را بگیرم. می فرمود: من شما را نه برای خودم می خواهم نه برای خودتان بلکه شما را برای خدا می خواهم.
آن ها خیال می کنند حضرت امیر هم مردم را می خواهد برای ریاست خودش، او مستغنی از عوالم است، او حقیقت عقل است. در دعای عرفه است که «أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الْآثَارِ»[17] تو به من دستور دادی به طرف مخلوقات سیر کنم، آن ها را نورانی کنم با خودم به طرف تو بیاورم والا من با مخلوق چکار دارم؟ آن ها خیال مي کنند امیرالمومنین هم این جوری است. وقتی مردم را از زیر بار امیرالمومنین بیرون آوردی آتش می سوزانند بت نفس را آوردند حمل بر علیه حضرت کردند، آن ها که باید یار باشند شدند بار چه بر سر مردم آوردند؟
می فرماید: این شتری که شما سوار شدید کوهانش زخم است این بار را به مقصد نمی رساند همش فتنه است سیاهی است تاریکی است. بنابراین، یک روی سکه دعوت به اصالت نفس است. وقتی نفس را پرورش دادی نفس وقتی محور شد نفس شهوات و غضب را رو می کند یک روی سکه شهوات است. غضب از شهوت بی حد انسان وسط میاد. وقتی شهوت بی حد انسان آمد وسط همه را می خواهد بردة خود کند که به شهوات خودش برسد، محال است انسانی که شهوتش کنترل نشده است دیگران را بردة خودش نکند. دروغ می گویند این دروغی است که شیطان به بلندی عمر انسان گفته که من خیر تو را می خواهم. «وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحينَ »[18] قسم خورد برای حضرت آدم و حوا که من خیر شما را می خواهم.
در روایت دارد موسی کلیم فرمود: در آسمان ملاقاتی با حضرت آدم داشت؛ به او فرمود: چرا گوش دادی؟ فرمود: قسم خورد؛ من باورم نمی آمد کسی قسم دروغ بخورد. این دروغ شیطان است وقتی پای نفس وسط آمد چرا من به شما رحم کنم؟ چرا من شما را دوست داشته باشم؟ چرا من از منافع خودم برای شما بگذرم؟ اگر پای نفس وسط آمد اگر پای حبّ و دنیا وسط آمد، چرا من از دنیا و شهواتم بگذرم برای شما یا شما بگذرید برای من؟ چرا من دنبال این نباشم که همه را نردبان خودم کنم زیر پای خودم له کنم که خودم یک قدم بروم بالاتر؟
همین چیزی که در دنیای مادی اتفاق افتاده همین چیزی که به عمر تمدن مادی هست،ادعا که ابلیس هم ادعا می کرد. پس قدم اول دعوت به نفس است.
قدم دوم، ولایت ابلیس و طاغوت است. وقتی زیر بار خدا و اولیائش نرفتی سوم ندارد این دروغی است که ابلیس گفته که از ولایت خدا آزاد باشید. این نیست یا ولایت خدا را قبول می کنید خدا هم لطف می کند ولایت شما را می پذیرد. اگر ایمان آوردید، خدا چه احتیاجی به ما دارد؟
اگر ولایت خدا را قبول نکردیم آزادی نیست ولایت با طاغوت می افتد چه فرد چه جامعه، آن وقت سیر در تاریکی هاست، سیر در ظلمات و پایانش «أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»[19] هم صحبت آتش. همین چیزی که شما در دنیای امروز می بینید همانا این محصول سال ها و قرن ها ولایت طاغوت است دنبالة سقیفه است که شما مي بینید. صدیقة طاهره که ناله می زد، در سقیفه امروز را می دید، بت پرستی مدرن و بعد از او را می دید که هر کجای عالم دست بگذاری جور است، هیچی در مدار حق نیست. همه چی بر مدار نفس و باطل است و بعد هم آن روی سکه آتش سوزاندن است.
دعوت به شهوات می کند ولی برای ادارة شهوات خودش همه عالم را در طیول خودش می بیند و حق خودش می بیند که عالم را برای یک دستمال به آتش بکشد. واقعاً این آتش کشیدن قیصری برای یک دستمال یک واقعیت است، حق خودش می داند. شیطان وقتی ولایت پیدا کرد «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ»[20] اول اینکه انسان از مسیر نیازش میاد بیرون و سراغ شهوت می رود، بعد شهوت محبوب انسان می شود، «حُبُّ الشَّهَواتِ» بعد کم کم تبدیل به زینت می شود «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ» و زینت پیدا می کند. دیگر در انسان کار خودش را زیبا می بیند.
وقتی به اینجا رسید حق خودش می بیند که برای رسیدن به شهواتش همة عالم را به آتش می کشد آن روی سکة دعوت به ولایت نفس و نفس پرستی و ولایت طاغوت و خروج از ولایت الهیه و مبتلا شدن به تکالب و تنازع بر سر دنیا و جنگ و نزاع و خونریزی بر سر دنیا و غضب هایی است که شما می بینید.
حق من است برای حاکم کردن ارزش های آمریکایی همة عالم را به آتش می کشد و می گوید: با زور نظامی با سلاح اتمی می کوبمتان تا ارزش های آمریکایی را قبول کنید. روح بیانیه ای که این ها از حمایت از بوش دادند همین است، روح تفکر غربی همین است، روح حاکمیت ابلیس همین است. می گوید: یا ولایت مرا قبول می کنید که اگر قبول کردید آن وقت همه چیزتان باید در خدمت من باشد ناموستان.
در این صورت ناموستان و عواطفتان را مثل مواد طبیعی خرج توسعه می کند و اخلاق متناسب با توسعه درست می کنند، آدم را مهندسی می کنند تا احساس و نیازش روح مادی بشود. روح آدم را متناسب با توسعه می سازم، عواطف انسانی را مثل سوخت فسیلی خرج توسعه می کنم، تحقیر انسان بیش از این ممکن نیست. این روح تمدن مادی است.
صدیقة طاهره(س) مقاومت کرده از طریق مقاومتش خودش آن روی سکه را رو کرده؛ یعنی نشان داده درست است که این ها می گویند: مردم حقوق شما، ابوبکر هی می گوید: من می خواهم فدک را خرج مسلمان ها کنم، درست است هی سرشان را کلاه می گذارد. حضرت ایستاد بهشان نشان دهد که ایها الناس! این هایی که می بینید دعوت می کنند که به حقوق شما و می گویند ما خیرخواه شما هستیم و منی که دختر پیغمبر، منی که چنانم و حرف روشن مثل روز می زنم، اینطور به من ستم می کنند.
از طریق تحمل مصیبت ارتقاء وجدان ایجاد کرد بشریت را متوجه کرد جبهة حق را بیدارشان کرد در وجدان بشر و وجدان انسان های صالح بیداری ایجاد کرد که این ابلیسی که می خواهد شما را گول بزند این تقاطی که مي خواهند شما را فریب بدهند این ها اگر زیر بارشان رفتید، از منِ صدیقة طاهره ببینید که چگونه بر من جفا می کنند، بر امیرالمومنین اینجوری جفا می کنند. امام حسین را حاضرند زیر پای اسب بگذارند لگد کوبش کنند، حال با شما چه می کنند؟ چرا خانة صدیقة طاهره حمله می کنید نمی خواهد بیعت کند. چرا می گوید یا امیرالمومنین باید بیعت کند یا خونش را به آتش می کشیم، او را با اهلش می سوزانیم؛ چون نمی خواهد بیعت کند.
ارتقاء وجدان بیداری برای وجدان های پاک و ایجاد شدت و غلظت در آن طرف. مقاومت معصومین تحمل بلاء شان منشأ غلظت و شدت آن طرف می شود آن طرف کینه و بغضش شدید تر می شود و باطن خودش را بیشتر ظهور می دهد. قلیان غضب و شهوت در جبهة مقابل در اثر مقاومت صدیقة طاهره است، غضب را به اوج خودش می رساند و آن ها را مجبور می کند باطن خود را رو کنند و آن روی سکه را نشان دهند و از این طریق ایجاد یک عاطفة مثبت، یک احساس مثبت در جبهة حق می کند که همین عاطفه را اگر پی آن را بگیرید به دولت حق ختم می شود.
اگر نگذارید این شعله خاموش شود حتماً دولت حق بپا می شود یعنی آن جبهة امام زمان(ع) را هماهنگ می کند که حاضرند کنار رکاب امام زمان بایستند و در مقابل غلظت کفر بایستند تا آنجایی که کفر ایستادگی می کند این ها کفر را قلع و قمع می کنند تا در عالم اثری ازش باقی نگذارند. همین عاطفه ای است که حول محور صدیقه طاهره و سیدالشهداء و امیرالمومنین شکل گرفت.
اصولا تفسیر جهنم با این هاست؛ اگر صدیقه طاهره نمی ایستاد آدم نمی فهمید خدا چرا جهنم را خلق کرده. هم فهم تکوین عالم هم مقاومت در مقابل این جبهه تا مرز دادن همه چیز و قلع و قمع کردن مطلق آن ها با تحمل این مصیبت اولیاء خداست. جبهة باطل باطنش دعوت به سلطة ابلیس و طاغوت است. اولش دعوت به نفس است می خواهد سلطه پیدا کند و اگر سلطه پیدا کرد همه چیز را برای خودش ساخته به خلاف اولیاء خدا که مستغنی اند به استغنا رسیدند چکار دارد ما دور و برش باشیم یا نباشیم. او ما را برای خدا می خواهد بخلاف خدای متعال که ما را برای رحمتش می خواهد. آن وقت آن ها برای اینکه ولایت خودشان مسلط شود می گویند: خودت انسانی که از ولیّ خدا جدا شد، بی سرپرست ماند تحت ولایت طاغوت است من را از ولیّ خودم جدا مي کنم. صدیقة طاهره مقاومتش منشأ شدت و غلظت آن طرف و بروز همة غضب شیطانی شد.
حضرت شعلة غضب را در آن طرف مجبور کرد تا باطنشان را ظهور و بروز دهند و همین که در این طرف از طریق توجه به مصیبت نقطة شروع تحولات اجتماعی تا پیروزی دولت حق یک بصیرت و بیداری ایجاد کرد. این نگاه از توجه به مصیبت ولیّ خدا و تحمل عاطفی شروع می شود.
«لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ»[21] توجه به عظمت مصیبت «فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَسَّسَتْ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ»[22] درک دشمن به صورت یک امت تاریخی از توجه به عظمت مصیبت، شناخت دشمن به صورت یک جبهة تاریخی از لعن او تا برائت و درگیری «إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»[23] تا خونخواهی «أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِكَ مَعَ إِمَامٍ مَنْصُورٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ»[24] همة این ها اتفاق می افتد؛ از آن طرف هم جمع شدن گرد ولیّ خدا از «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ» در دور او، برای محبت او یک جبهه درست می شود تا قرب و معیت و ثبات قدم و در کنار آن ها بودن این منتهی به شکل گیری 2 تا جامعه بر محور ولیّ خدا می شود؛ حق و باطل که همین بر غلبة حق و باطل ختم می شود. چطوری انسان به درجات قرب می رسد با توجه به مصیبت اولیاء خدا؟
از دو زاویه باید بحث شود؛ زاویة اول که مصیبت صدیقة طاهره عظمتی و بزرگی دارد که مي تواند عواطف تاریخی را دنبال خودش بیاورد و این عاطفه ها را بر محور ولیّ خدا و بر علیه جبهة طاغوت هماهنگ کند. دشمن تمام تلاشش این است که این مصیبت را کوچک نشان دهد. که خیلی بزرگتر از این هاست. در محور این مصیبت ها اگر جامعه شکل گرفت این جامعه به طرف حق می رود لذا، به میزانی که این عزاداری ها شکل بگیرد و عمق پیدا کند بدانید به قرب ظهور نزدیک می شویم.
ظرفیت پذیرش الهیه در جامعه بالا می رود، بدانید برائت از دشمن بالا می رود. این امر پر برکت که از اعظم عبادات و بزرگترین ابزاری که در دست ماست برای تحقق ولایت امام زمان(ع) در عالم نباید گذاشت که شیطان در خودش راه پیدا کند و رخنه کند و بین دستگاه عزاداری سیدالشهداء و دستگاه فقاهت و امام صادق جدایی بیاندازد. چه گناه بزرگی است اگر یک رخنه در این دستگاه عظیم وارد شود چقدر مسئولیت ما سنگین است به عظمت این عبادت خللی که درش وارد شود گناه بزرگی است.
«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللَّهِ أَبَدا مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ [لِزِيَارَتِكَ ] السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ [وَ عَلَى أَوْلادِ الْحُسَيْنِ ] وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ»[25]
- دل شب است و مسافرم از سفر رسیدهبرایم آمد به جای سوغات، سر بریده
- به شام ویران سحر خوش آمدپدر خوش آمد پدر خوش آمد
وقتی روپوش کنار زد دید تمام مطلبش اینجاست دیگه همه چیز را فراموش کرد دست های کوچکش را دراز کرد، سر بابا را در آغوش کشید. چقدر با بابا حرف زده، چند جملة کوتاهش در مقاتل آمده: «يا أبتاه من ذا الذي قطع وريدك؟ يا أبتاه، من ذا الذي أيتمني على صغر سنّي؟»[26] بابا کی رگ های گردن تو را بریده؟ «من ذا الذي أيتمني على صغر سنّي؟» کی مرا در این خردسالی از دامن محبت تو محروم کرده، بابا؟ چه گذشت بین این پدر و دختر فقط اینگونه نقل شده: «ثمّ وضعت فمها على فم الشهيد المظلوم»[27]
حجة الاسلام و المسلمین میرباقری