در طبيعت، هر موجودى با توجه به ذات و هويت و حيثيت آن، ميلى دارد كه آن موجود بر اساس همان ميل حركت مى كند. در اين جا بايد چند واقعيت را توضيح داد تا جايگاه زليخا در سقوط نفس و يوسف در صعود نفس روشن شود. در آيه اى از قرآن، ميل به صعود و رفعت و در آيه اى ديگر ميل به پستى مطرح شده است.
در سوره فاطر مى فرمايد:
«مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً»[1]؛ كسى كه عزت مى خواهد، پس [بايد آن را از خدا بخواهد؛ زيرا] همه عزت ويژه خدا است.
كلمه «مَن» يعنى هر كس كه در اين دنيا علاقه مند و خواستار عزت است. كلمه «عزت» به معناى قدرت شكست ناپذير است. كسى كه علاقه دارد خود را به نقطه اى برساند كه عوامل شكست نتوانند او را از بين ببرند، كسى كه علاقه دارد به استحكامى برسد كه در برابر همه خطرها مصونيت ابدى پيدا كند، همه اين عزت، فقط براى خداوند است:
«إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»؛ او تواناى شكست ناپذير است.
خداوند در جايگاهى قرار دارد كه هيچ عامل شكستى، قدرت شكست دادن او را ندارد. هر كس چنين استوارى مى خواهد، اين استوارى نزد خدا است؛ يعنى بايد حركت معنوى به سوى او كنيد تا به اين استوارى كه نزد اوست برسيد. نبايد شهوت و مقام و چهره و رياست شما را بشكند. هر كس چنين پايدارى مى خواهد، اين نوع استحكام از آن خدا است. حقيقتى را بيان مى كند كه طبيعت آن، ميل به سوى بالا دارد و اصلاً ميل به سوى سقوط ندارد. ميل به ارزش ها و كرامت ها دارد. طبيعتش اين ميل را دارد و طبيعت هم ساخت خداوند است. مى خواهد خود را از لابه لاى هر خطر و فتنه اى رد كند و به خدا برساند. مى خواهد خود را از زندگى پر فتنه و فساد به خدا برساند:
«إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ»[2]؛ حقايق پاك [چون عقايد و انديشه هاى صحيح] به سوى او بالا مى روند.
يعنى حقايق باطنى، باور داشتن به قيامت و جزا و زنده شدن پس از مرگ و قرآن و انبياء، اين باورها پاك هستند، اما به آن ها باید مركب داد تا خود را به پروردگار برسانند و اين ظرف را به خدا وصل كنند و شكست ناپذير شوند. آتش ابراهيم را نسوزاند، چاه به يوسف آسيبى نرساند و كاخ عزيز نتوانست يوسف را به زانو در بياورد. او از لابه لاى همه اين فتنه ها گذشت و عزيز مصر شد. خداوند هم او را عزيز ملك وجود كرد.
كلم الطيب به سوى خداوند مركب دارد و عمل صالح، مركب آن است. در آخر سوره كهف مى فرمايد:
«فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً»[3]؛ پس كسى كه ديدار[پاداش و مقام قرب]پروردگارش را اميد دارد، پس بايد كارى شايسته انجام دهد.
در همه پاكى هاى باطن، ميل به صعود هست. خشوع، خضوع، مهربانى و همه اين حالات پاك، به خداوند ميل دارند و مركب مى خواهند تا ايشان را به خدا برساند و عزيز بشوند.
«وَ للّه ِِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ» اگر مى خواهيد عزيز شويد، از هيچ عشوه گر و خناس و حزبى نترسيد. اگر همه دنيا كافر و غرق در فساد بشوند:
«وَ لَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً»[4]؛ و اگر چه پشتيبان يكديگر باشند.
محال است به شما ضرر بزنند. امام حسين(عليه السلام) با 71 نفر است ولى شكست پذير نيست. ياران واقعى اميرالمؤمنين(عليه السلام) به چهل نفر نمى رسيدند. امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: حقيقت مطلب را از كتاب خدا شنيديد:
«وَ رَفَعْنَاهُ مَكَاناً عَلِيًّا»[5]؛ ما او را به جايگاه بالايى برديم.
وجود مقدس او جلودار مركب تو مى شود. اين سخن بزرگى است. خود خداوند در قرآن فرموده است كه وقتى آن طرف بياييد، ساقى مجلس شما خودم مى شوم.
«وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً»[6]؛ و پروردگارشان باده طهور به آنان مى نوشاند.
ساقى و وكيل و كارگردان شما مى شوم. اين ها همه، آيه دارد.
«نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ»[7]؛ بدانيد كه خدا سرپرست و يار شماست و نيكو سرپرست و ياورى است.
انسان راه را بلد نيست، اما خدا به او نشان مى دهد. اين آيات را ما مى فهميم. بيشتر مردم در فسادها و تباهى ها غرق هستند. چه شد كه دست ما را گرفتى؟ علت جدا كردن ما چيست؟ ما كه به تو نرسيديم، ولى مهم اين است كه از متن فساد و فتنه و خطر، ما را عبور مى دهى. ما نمازى مى خوانيم؛ يعنى ياغى نيستيم. اين حالى كه در آن هستيم، واللّه العلى العظيم دست شفاعت پيامبر و اهل بيت است كه به سوى ما دراز مى شود و ما را نجات مى دهد: «اللّه ُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»[8]؛ خدا سرپرست و يار كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آنان را از تاريكى ها[ى جهل، شرك، فسق وفجور]به سوى نورِ[ايمان، اخلاق حسنه و تقوا]بيرون مى برد.
ما را از فتنه ها بيرون مى كشد. وقتى شيطان سراغ ما مى آيد، خدا او را دفع مى كند. اين ولايت و محبت و رحمت خدا است. وقتى حرّ بن يزيد، نزديك خيمه ها رسيد، پذيرفته شد و جزء اين 72 نفر شد. عرض كرد: من پيش از بيرون آمدن از كوفه، فرمانبر يزيد و مشرك بودم و به نيت محاصره تو بيرون آمدم. شما و خانواده ات را گرفتار ايشان كردم. مسيرى كه آمدم، سراسر گناه بود. پس چرا وقتى مى خواستم از خانه حركت كنم به من گفتند: «أبشرك بالجنة» تو را به بهشت بشارت بدهيم؟ فرمود: بله، تا چند دقيقه ديگر، اين تحقق پيدا مى كند.
اين ها همگى علامت رحمت و لطف و مغفرت و كرامت خداوند است. سفارش كرده اند كه چشم شما باز باشد تا ببينيد در چه حالى قرار داريد. ما چيزى كم نداريم. يوسف همه پاكى ها را در وجود خود جمع كرده است و همه را از يعقوب و اسحاق و ابراهيم دارد. خيلى ها هم در اين خانه ها بودند؛ مانند پسر نوح، اما اين چيزها را، نياموختند. يوسف قوى ترين مركب را به اين پاكى ها داده است. بالاترين عمل او، نه گفتن به آن زن عشوه گر است. او را بالا بردند. حالا يوسف مصر وجود شده است. به دست آوردن آن، كار مشكلى نيست. با عبادت بسيار به دست نمى آيد بلكه با نه گفتن زياد به دست مى آيد. روزه گير و نمازخوان، شكست پذير است. كسى كه نه مى گويد و هنرمند نَه گفتن است، به دست خدا مى افتد و خود خدا او را مى برد:
- سحرگه رهروى در سرزمينىهمى گفت اين معما با قرينى
- كه اى صوفى! شراب آن گه شود صافكه در شيشه بماند اربعينى[9]
«مَنْ أخلَصَ أربَعينَ صَباحَا؛ جَرَتْ يَنابِيعَ الحِكمَة مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِه»[10]؛ «اگر چهل شبانه روز درون و برون را از آلودگى پاك كند،چشمه هاى حكمت از قلب او بر زبان او جارى مى شود.»
حجت الاسلام و المسلمین انصاريان
[1] . فاطر: 10.
[2] . فاطر: 10.
[3] . كهف: 110.
[4] . اسراء: 88.
[5] . مريم: 57.
[6] . انسان: 21.
[7] . انفال: 40.
[8] . بقره: 257.
[9] . حافظ
[10] . عيون أخبار الرضا، ج 1، ص 74، حديث321 .