کلید واژه : نفس بی نهایت خواه ، سختی توبه ، تشتیبه نفس مجرم ، نامه دانشوران ، آسانی حساب مؤمن
اهل بصيرت، اشتها و معده نفس را بسيار گسترده مى دانند و بيانشان اين است كه اين گستردگى از آيات، معارف الهيه و روايات استفاده مى شود. اگر نفس با حسنات تغذيه شود، پس نمى زند و تا هنگامى كه صاحب نفس زنده است، با اشتهاى كامل و به صورت موجود گرسنه كامل، خواهان تغذيه با حسنات است.
اين عدم سيرى او در دنياى بعد نيز ادامه دارد، لذا در قرآن مجيد مى فرمايد: هنگامى كه در بهشت و نعمت هاى خدا قرار مى گيرد، در آنجا حالتش، حالت: «مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ»[1] است؛ يعنى بى نهايت خواه است. نمى گويد به آنچه كه موجود است قناعت كن، بلكه مى فرمايد: آنچه كه مى خواهيد، براى شما فراهم است. اگر مى فرمود: به آنچه در بهشت موجود است، قناعت كنيد و غير از آن را نخواهيد، دليل بر محدوديت معده و گرسنگى نفس و محدوديت نعمت ها بود. اما از يك طرف مى فرمايد: «مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ»[2] و از يك طرف مى فرمايد: «جَنتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا»[3] ،«عدن» يعنى بهشت هاى جاويد هميشگى كه زمان در آنجا وجود ندارد و نعمت ها در آنجا بى شمار است. اين يك طرف داستان نفس است. طرف ديگرش نيز اين است كه اگر با زشتى ها تغذيه شود، باز هم سير نمى شود و پس نمى زند. دائم درخواست دارد.
اگرمزه زشتى ها را به نفس بچشانيد و آن را به خوردن زشتى ها عادت دهيد، علاجش براى شما بسيار مشكل است و عوض كردن راه، توبه دادن و پاك كردنش خيلى سخت مى شود. اميرالمؤمنين على (عليه السلام) جمله اى دارند كه به اين معنا اشاره دارد: گناه نكردن، آسان تر از توبه كردن است. يكى از سختى ها در اين عالم، توبه كردن است. اين حقيقتى است. كسى كه عمرى به زشتى هاى مالى عادت كرده است، مثلًا دزد است، صد بار او را مى گيرند و به زندان مى اندازند، رنج و آزار مى دهند، اما همان روز اولى كه آزاد مى شود، باز نقشه مى كشد كه كجا براى دزدى بروم.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمود: كسى كه مزه رباخورى را كه در رأس همه مفت خورى هاست چشيده، بعد از پنجاه سال، چند ميليارد ثروت به هم زده است، مى خواهند توبه اش بدهند، راه توبه اش را قرآن بيان مى كند كه سرمايه اوليه قبل از ورود به ربا چقدر بوده است: «فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَ لِكُمْ»[4]
آن مقدارى كه در چرخ ربا افتاده است، اگر مى خواهد توبه كند، مى گويد: بدم نمى آيد، ديگر پير شده ام و بدنم از هر طرف چراغ خطر مى دهد و امروز و فردا مى ميرم، چگونه بايد توبه كنم؟ قرآن مجيد مى فرمايد: آن پول اوليه را بردار، بقيه را پس بده. اگر مرده اند، به ورثه ها پس بده. اين آقا مى خواهد باغ ها، جهيزيه اى كه به دخترانش داده، زندگيى كه براى پسرانش درست كرده پس بدهد، خود و همسرش بقيه عمر را زندگى كنند، فكر مى كنيد اين شخص توبه مى كند؟
لذا اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مى فرمايد: توبه مشكل است. بعد مى فرمايند: سخت تر از توبه، گناه است، كه كسى بخواهد بعد از عمرى، رابطه اش را با گناه قطع كند و مسير ديگرى را انتخاب كند. به قدرى بار گناه سنگين است كه شانه خالى كردن از زير اين بار، بنا به فرموده اميرالمؤمنين على (عليه السلام): «أصعب» است. گناه كردن سخت است، اما آزاد شدن و سبك شدن از اين بار، كارى سخت تر و بسيار مشكلى است.
در جمله ديگرى دارند : «الدخول فيها سهل و الخروج منها مع السلامة شدید»[5] افتادن در گناه آسان است، اما از اين چاه اگر بخواهى سالم بيرون بيايى كه تمام گناهان ظاهرى و باطنى ريشه كرده در نفست را، بيرون بريزى و خراب كنى، آن نفس عنايت شده الهى را از لابلاى اين همه تاريكى ها و كوه هاى گناه دربياورى، مشكل و سخت است. خطر ديگرى كه در اينجا وجود دارد و قرآن نيز بيان مى كند اين است كه: اگر نفس به زشتى ها عادت كند و مزه زشتى ها را بچشد، بعد از مدتى از خوبى ها نفرت پيدا مى كند و فرارى مى شود. وقتى به بى نمازى، ظلم و انحراف عادت كند، از خوبى ها نفرت پيدا مى كند.
كتاب «نامه دانشوران» داستانى را از زمان قاجاريه نوشته است. اين كتاب با شركت ده دانشمند، زير نظر يكى از علماى بيناى آن زمان به نام «حاج ميرزا ابوالفضل ساوجى» نوشته شد. نقل مى كند:
ابوالنجم طبيب كه طبيبى متخصص، هنرمند و بينايى بوده است، وارد بازار عطر فروشان مى شود، مى بيند چند نفر وسط بازار جمع شده اند، همه دارند نظر مى دهند، تا چشم آنان به ابوالنجم طبيب افتاد، گفتند: حل مشكل را از او بخواهيم. راه دادند و او جلو آمد. به ابوالنجم گفتند: اين آقا غش كرده است، به محض اين كه وارد بازار عطرفروشان شد افتاد و هر كارى مى كنيم، به هوش نمى آيد. ابوالنجم گفت: چه كسى اين شخص را مى شناسد؟ يك نفر گفت: من. گفت: شغل او چيست؟ گفت: كنّاس است، سطلى دارد كه با آن چاه دستشويى خانه ها را خالى مى كند، گفت: چند سال است كه اين كاره است؟ گفتند: پنجاه سال. گفت: يكى از شما برود قدرى فضولات چاه دستشويى خانه را بياورد و جلوى بينى او بگيرد، وقتى نفس اول را بكشد، به هوش مى آيد. عطر، به مزاج او نمى سازد، فقط نجاست به اين شخص مى سازد. نفس او پنجاه سال است كه با بوى نجاست خو گرفته و اين بو طبيعت او شده است.
در جهت تغذيه زشتى ها، بعد از مدتى نفس از خوبى ها نفرت پيدا مى كند.
كسى كه به انواع گناهان عادت كرده است و هر كارى مى كنيد تا هدايتش كنيد، نمى پذيرد، قبول نمى كند، خوبى ها را نمى گيرد، اما همان وقت به گناه دعوتش كنند، سريع قبول مى كند، اين اشتهايش نسبت به زشتى ها تمام نمى شود.
مفسرين و اهل دل مى گويند: اين دهان و معده، در خوردن زشتى ها و سير نشدن، دقيقاً مانند دهان و معده جهنم است. قرآن را در اينجا مى خوانند كه خدا در آن مى فرمايد: در قيامت وقتى خدا هفت طبقه جهنم را از مجرمان پر كرد، جهنمى كه آنها با دست خود و زشتى ها ساختند، وقتى تمام شد و كسى در صحراى محشر نماند، بهشتى ها به بهشت و جهنمى ها به جهنم رفتند، هيچ كس ديگرى نماند، پروردگار به جهنم خطاب مى كند، اصلًا خدا با بهشت حرفى ندارد، آنجا امرى طبيعى است؛ چون زيباى مطلق است و زيبايى ها جلوه او است و بهشت نيز تجلّى تجسمى زيبايى هاى انسان است، خودش به خودش كارى ندارد، اما جهنّم غيرطبيعى و غير اصولى است كه خدا به دوزخ مى گويد: «هَلِ امْتَلَأْتِ»[6] «امتلاء» يعنى سير و پر شدن، به هفت طبقه جهنم مى گويد: آيا بس است؟ سير شدى؟ ميلياردها نفر را خوردى، از زمان حضرت آدم (عليه السلام) تا آخرين نفر اهل جهنم، چقدر كمونيسم، لاييك، زناكار، رباخور، ظالم و بى دين خوردى، باز سير نشدى؟مانند دهان و معده نفس كه سيرى نداشت.
مقايسه اى با بهشت كنيد، ما كلمه كثير و اكثر در قرآن در ارتباط با بهشت نداريم، «ثلّة» داريم، «ثُلَّةٌ مّنَ الْأَوَّلِينَ* وَ ثُلَّةٌ مّنَ الْأَخِرِينَ»[7] ، «ثلّة»؛ گروهى، اما كثير نداريم، ولى درباره دوزخ، اكثر و كثير داريم:
«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مّنَ الْجِنّ وَالإْنسِ»[8] درباره بهشت اين حرف را ندارد؛ يعنى بهشت واقعاً خلوت است.
به همين خاطر است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد: جاى فقيرترين كس از لحاظ نعمت ها در بهشت، از سطح كره زمين وسيع تر است؛ چون مشترى ندارد. ولى اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايند: اگر كسى در دوزخ، جاى دو كف پا براى خودش پيدا كند، خيلى به او لطف كرده اند. اكثر در قرآن زياد است:
«وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شكِرِينَ»[9] اين أكثر، اهل دوزخ هستند. بعد به دوزخ مى گويد: «هَلِ امْتَلَأْتِ»[10] معده ات سير شد؟ ديگر نمى خواهى؟ به پروردگار عالم مى گويد: «هَلْ مِن مَّزِيدٍ»[11] ديگر ندارى داخل شكم من بريزى؟ اين لقمه هايى كه دادى كم بود، از ما مى پرسى سير شدى؟ مى گويند: دهان و معده نفس تغذيه شونده با زشتى ها مانند جهنم است؛ سير نمى شود. از ظلم، جنايت و آدم كشى سير نمى شود تا در رأس مجرمين جهان قرار گيرد، باز هم سير نمى شود. مجرمين كوچك را در اطراف خود ببينيد، روزى هزاران دروغ مى گويند، خيانت و جنايت مى كنند و هر گناهى را كه دسترسى پيدا كنند، مرتكب مى شوند و سير نمى شوند. نفس، نه در جهت خوبى ها و نه در جهت بدى ها، هرگز سير نمى شود.
روايت خيلى مهمى از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه جواب خيلى از شبهه هاى ذهنى را مى دهد.
به امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: يابن رسول الله! شخص نيكوكار و بدكار مگر بيشتر از هشتاد سال در اين دنيا زندگى خواهد كرد؟ فرمود: نه. گفت: پس اين چه حكمى است كه پروردگار در قرآن كرده است كه مجرم بايد تا ابد در جهنم بماند: «هُمْ فِيهَا خلِدُونَ»[12] مگر خدا عادل نيست؟ چرا جريمه ها با جرم ها متناسب نيستند؟ جرم مجرم، يا خوبى ها در شصت سال بوده، اما جريمه يا پاداش او ابدى است؟ براى چه؟
امام صادق (عليه السلام) فرمودند: نيت و خواسته نفس مجرم اين بوده كه اگر باز در دنيا بماند، دوباره همين گونه باشد. چون اگر مى خواست دست بردارد، اين همه سال دو پيغمبر با محبت، با كرامت، بردبار، با زبان نرم فرعون را به حق دعوت كردند، اما او قبول نكرد. اگر صد سال ديگر يا تا ابد نيز مى ماند، باز هم قبول نمى كرد.
يعنى خدا مى بيند وقتى مجرم تمام درها به رويش بسته شده است، تازه به فكر برگشت مى افتد و گرنه نيتش اين است كه همين گونه باشد، اگر او را نگهدارد، باز هم همين كارها را مى كند و كره زمين نيز گنجايش نگهداشتن همه را ندارد، لذا به آن طرف منتقلش مى كند و به جهنم مى برد تا در آنجا دائمى شود؛ چون اگر باز هم مى ماند، همين بود. پس سزاى جرم متناسب با مجرم است؛ يعنى ذات مجرم مى گويد: اگر من نميرم، باز همين هستم.
درباره مجرمان يهود مى فرمايد: «يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ»[13] مى خواهند هزار سال بمانند و همين طور مجرم باشند. اگر ده هزار سال ديگر نيز بمانند، باز همين هستند.هر روز مى كشد، مانند گرگ حمله مى كند و مانند خوك بى غيرتى و بى تربيتى مى كند. يعنى فكر مى كنيد اگر كسى را بفرستيد تا شارون و بوش را امر به معروف كند، آنها نماز شب خوان شده، از اولياى خدا مى شوند؟ اولين كلمه اى كه به زبان مى آورند اين است كه: زودتر او را ببريد، چهل تير در مغزش خالى كنيد و شرّ او را بكنيد.
پس جريمه جرم اگر ابدى است، كاملًا متناسب با وضع مجرم است. پيغمبر (صلى الله عليه و آله) ، ائمه (عليهم السلام) و انبيا (عليهم السلام)، اصحاب حضرت ابى عبدالله (عليه السلام) بنا داشتند تا بمانند، همين باشند و از اين جاده بيرون نمى رفتند. حبيب بن مظاهر، عمار ياسر، سلمان و همه نيكان واقعى عالم، اعتقاد و ايمانشان به اين است كه تا موقعى كه باشند، خدا را عبادت كنند و از خدا دست برندارند. خدا نيز از آنها دست برنمى دارد. تا خدا، خداست، اين ها نيز «مع الله» هستند، «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَواْ وَّ الَّذِينَ هُم مُّحْسِنُونَ»[14] به يكى از ياران پيغمبر (صلى الله عليه و آله) گفتند: تو عمر را براى چه مى خواهى؟ گفت: مى خواهم خدا را عبادت و با جان و دل به خلق خدا خدمت كنم. گفت: تا چه وقت؟ گفت: تا هر وقت كه در دنيا بمانم. ديگر چه وقت ندارد. براى اين كه من عاشق خدمت و عبادت هستم، از عشقم كم نشده، چراغش نيز خاموش نمى شود، تا هر وقت كه بمانم.
آنان انسان هاى خيلى با ارزشى هستند. همان هايى كه ائمه (عليهم السلام) مى فرمايد: وقتى مى ميرند، كرام الكاتبين به پروردگار عرض مى كنند: آيا پرونده آنان را ببنديم؟ خطاب مى رسد: نه. مى گويند: اين ها مرده اند و ديگر در عبادت و خدمت نيستند؟ خداوند مى فرمايد: شما از جانب آنها نيت كنيد و مرا عبادت كنيد و ثوابش را پاى پرونده آنها بنويسيد. مگر پرونده خدايى خدا بسته مى شود؟ پرونده بندگى بندگان واقعى پروردگار عزيز عالم نيز بسته نمى شود. بنا ندارد هر چه به خودش وصل است آن را ببندد و مهر تمام شدن به آن بزند: «كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ»[15] «كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ* وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبّكَ»[16] درباره حضرت حق «يبقى ربّك» معنا ندارد. ذات او ابدى است؛ لذا مى فرمايد: «وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبّكَ»[17] «وجه» غير از «ربّ» است؛ يعنى هر چيزى كه به خدا وصل است. حقيقتى است كه در آيه به «ربّ» اضافه شده است. هر چيزى كه به «ربّ» اضافه مى شود، قطع و بسته نمى شود.
چقدر عجيب است. پيغمبر (صلى الله عليه و آله) هزار و پانصد سال قبل از دنيا رفته است، خدا مى فرمايد: تا ابد او را با رحمتم تغذيه مى كنم: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَللِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىّ»[18] «يصلّون» فعل مضارع است و در اين آيه شريفه بر استمرار دلالت دارد؛ يعنى با رحلت پيغمبر (صلى الله عليه و آله) اتصال به خيرات و گيرندگى ثواب در ايشان نمرده است. به همين خاطر من دارم به او مى پردازم و تمام فرشتگان نيز از من مى خواهند كه به او بپردازم. اين پرداخت، ابدى است و قطع نمى شود. اين مسأله درباره نفس، كه در ارتباط با تغذيه حسنات است، وقتى نفس با حسنات يكى شود- كه يكى هم مى شود- انقلاب عجيبى در اين تغذيه پيدا مى كند و به نفس حسن، مطمئنّه، راضيه، مرضيه، عاقله و متفكره تبديل مى شود.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند: از شعاع آفتاب به آفتاب وصل مى شود و اين وصل نيز وصلى است كه در قرآن مى فرمايد: قطع و پايان ندارد: «وَيُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَاانفِصَامَ لَهَا»[19] «استمسك» به معنى «الصاق» و چسبيدن است. يعنى وقتى نفس از حالت بشرى به حالت الهى انقلاب پيدا كرد، «لاانفصام لها»؛ جدا ناپذير مى شود.
كه اى صوفى شراب آن گه شود صافكه در شيشه بماند اربعينى
شراب وقتى به سركه انقلاب پيدا كند، جنس پرقيمت و مفيد مى شود. نفس بشرى نيز وقتى به نفس الهى انقلاب پيدا كند، خدا مى داند صاحبش چقدر بابركت و با منفعت مى شود.
اما نصيحت پروردگار كه در سوره مباركه حشر، بعد از اين مسأله اول آمده است را جالب است دقت كنيد، مى فرمايد: «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ»[20] خطاب در اينجا به آنهايى است كه اهل گوش دادن هستند و گرنه مى فرمود: «يا ايها الناس» كه همه گوش نمى دهند. اى مردم مؤمن: «اتَّقُواْ اللَّهَ» با همه گناهان قطع رابطه كنيد. زلف خود را به زلف هيچ گناهى گره نزنيد؛ چون گناه خيلى براى شما خوشمزه مى آيد، يك بار، دو بار، ده بار، صدبار، ديگر پاى گناه در وجود شما محكم مى شود و نمى شود نفس را از آن گناه جدا كرد و اگر در حال گناه عمر شما تمام شود؛ يعنى از دروازه گناه وارد عالم بعدى شويد، براى شما خيلى خطرناك است.
شخصى هشتاد و چهار ساله، اهل شام، ثروتمند و قدرتمند بود و تا آن سنّ به هر گناهى كه دسترسى پيدا مى كرد، مرتكب مى شد. وقتى حس كرد كه زمان مردن رسيده، اتاقى در طبقه دوم داشت كه چهار پنجره به سمت باغات شام داشت. هواى شام نيز هواى لطيفى است. گفت: رختخواب مرا جلوى درب آن اتاق ببريد و هر چهار پنجره را باز كنيد تا من بتوانم چهار طرف را ببينم. نگاهى به مشرق، مغرب، شمال و جنوب كرد، گفت: خدايا! كارم تمام است. چند دقيقه ديگر مى ميرم، دستور تو است كه گنهكار توبه كند. من به اندازه كوه هاى عالم گناه كرده ام، مى خواهى توبه كنم، اما چون از تو بدم مى آيد، توبه نمى كنم. اين را گفت و مرد. با گناه گره نخوريد كه عاقبت اهل گناه جز اين نيست.
اين روانكاوى قرآن است: «ثُمَّ كَانَ عقِبَةَ الَّذِينَ أَسُواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ بَايتِ اللَّهِ»[21] تداوم گناه، شما را به انكار آيات خدا خواهد كشيد؛ يعنى شما را به جايى مى رساند كه بگوييد: خدا، نبوت، امامت، قرآن و قيامت دروغ است و روحانيون تمام اين حرف ها را براى منفعت خودشان ساخته اند.اگر ما مى شد قرآن بسازيم كه اين خيلى هنر است و بايد ما را به عنوان خدا قبول كرد. تداوم گناه كار شما را به اينجا برساند كه در باطن، آيات خدا را منكر شويد. «اتَّقُواْ اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ»[22] با گناه گره نخوريد، بر شما واجب است تا وقتى كه زنده هستيد، با تأمل عقلى بنگريد كه براى دنياى بعد خود چه توشه اى فراهم كرده ايد. اصلًا كارى، توشه اى براى دنياى بعد فراهم كرده ايد يا نه؟
آنهايى كه اهل كار بودند، با سه سرمايه وارد دنياى بعد شدند: ايمان، عمل صالح، اخلاق حسنه. غير از اين نيز از ما نمى خواهند. كسانى كه كار نكردند، بى دين، با اعمال كثيف و اخلاق زشت بودند با كسانى كه اهل كار و دقت بودند و براى فرداى خود كار كردند، يكى هستند؟
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «فحاسبوا أنفسكم قبل أن تحاسبوا عليها»[23] به حساب خود رسيدگى كنيد، قبل از اين كه به حساب شما برسند. بعد مى فرمايد: «فانّ للقيامة خمسين موقفاً»[24] در روز قيامت مردم را در پنجاه ايستگاه نگه مى دارند، «كل موقف مقداره الف سنة»[25] در هر ايستگاهى ممكن است كسى را هزار سال نگهدارند، «ثم تلا هذه الآية «فِى يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مّمَّا تَعُدُّونَ»[26] هر روز قيامت مساوى با هزار سال دنيا است.
اما آن كسى كه براى فردا فكر كرده، اكنون از قبر در آمده، ايمان، عمل صالح و اخلاق حسنه دارد، پيغمبر (صلى الله عليه و آله) مى فرمايند: از درآمدن از قبر تا به بهشت رفتن، از مدت زمان نماز عصر شما كمتر طول مى كشد. براى چه او را نگهدارند؟ نگهدارند كه بگويند: چرا نماز خواندى؟ چرا خوبى كردى؟ چرا محسن بودى و انفاق مى كردى؟ اين ها را بپرسند؟ سؤال براى آنهايى است كه چيزى ندارند. كه بپرسند: چرا نداريد؟ چرا ايمان، اخلاق حسنه و عمل صالح نداريد؟ چرا حسود، بخيل و متكبر بوديد؟ لذا در قيامت پنجاه ايستگاه باشد، هر ايستگاهى هم هزار سال طول بكشد، به خوبان چه ربطى دارد؟
خداوند چقدر زيبا در قرآن مى فرمايد: «فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَ زِينُهُ* فَهُوَ فِى عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ»[27] «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاعِمَةٌ* لّسَعْيِهَا رَاضِيَةٌ»[28] «فِى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ»[29] «فِيهَا عَيْنٌ جَارِيَةٌ»[30] «وَ نَمَارِقُ مَصْفُوفَةٌ* وَ زَرَابِىُّ مَبْثُوثَةٌ»[31]
اين ها وقتى از قبر درمى آيند: «وَالْمَلئِكَة يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مّن كُلّ بَابٍ»[32] فرشتگان از هر طرف هجوم مى آورند و مى گويند: «سَلامٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»[33] مسابقه مى دهند كه به اين ها سلام كنند. سلام ملائكه كه تمام مى شود، به آنها مى گويند: چه جايگاه عاليى داريد. وقتى وارد بهشت مى شوند، روى آن تخت هايى كه خدا مى فرمايد: «عَلَى الْأَرَاءِكِ مُتَّكُونَ»[34] مى نشينند و تكيه مى دهند. آن وقت صداى خود خدا را مى شنوند كه: «سَلمٌ قَوْلًا مّن رَّبّ رَّحِيمٍ»[35] به جاى اين كه ما موجود خاكى به خدا سلام كنيم، تعجبى ندارد، اما خدا با آن همه صفات بى نهايتش به ما سلام مى كند، خيلى عجيب است.
- ايها الناس! جهان جاى تن آسايى نيستمرد دانا به جهان داشتن ارزانى نيست
- خفتگان را خبر از زمزمه مرغ سحرحيوان را خبر از عالم انسانى نيست
- روى اگر چند پريچهر و زيبا باشدنتوان ديد در آيينه كه نورانى نيست
- عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهندمرد اگر هست بجز عالم ربانى نيست
- خانه پر گندم و يك جو نفرستاده به گورغم مرگت چو غم برگ زمستانى نيست
- سعديا! گر چه سخندان و مصالح گويىبه عمل كار برآيد، به سخندانى نيست
حجت الاسلام والمسلمین انصاریان