کلید واژه ها: صلوات, سفر آخرت, سلیمان علیه السلام , هوی و هوس, دنیا, شیطان, عزرائیل, قبض روح.
اسامی معصومین: پیامبرصلی الله علیه وآله ، امام علی علیه السلام .
سخنران استاد فرحزاد
«قال مولنا امیر المومنین علیه السلام تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِيَ فِيكُمْ بِالرَّحِيلِ فَمَا التَّعَرُّجُ عَلَى الدُّنْيَا» (مجلسی/ بحارالأنوار/ ج68/ ص:160).
- یـاد تـو در ضـمیرم مـهـر تـودردلـمباشیربه اندرون شدوبا جان به دررود
- گر بـرکـنـم ز تـو مـهربرکنم ازتودلآن مـهربـرکـه افـکـنـم اندل کجا بـرم
- نـامـم ز کـارخـانـه عـشـاق مـحـو بادگـر جـز مـحبت تو بود شغل دیگـرم
- ای عـاشـقـان کـوی تـو از ذره بیشترمن کی رسم وصل توکززره کمتـرم
- شاهامن اربه عرش رسانم سریرفضلمملوک آن جنابم ومـسکـین ایـن درم
برکات ذکر صلوات
«مَا مِنْ قَوْمٍ اجْتَمَعُوا فِي مَجْلِسٍ فَلَمْ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمْ يُصَلُّوا عَلَى نَبِيِّهِمْ إِلَّا كَانَ ذَلِكَ الْمَجْلِسُ حَسْرَةً وَ وَبَالًا» (شیخ کلینی/ الكافي/ ج2/ ص:491). پیامبرخدا صلی الله علیه وآله وسلم می فرماید: هیچ دسته و گروهی در مجلسی دور هم جمع نمی شوند که اگر در آن مجلس خدا را یاد نکنند یا چیزی که به موازات یاد خدا باشد مثل صلوات که در واقع ذکر ائمه ذکر خداست. (ذکر یا علی، یا حسین، یا زهراء، یا صاحب الزمان ذکر خداست چون این ها هم همه کاره خدایند و فانی در خدا هستند هر چه این ها را یاد کردی خدا را یاد کرده ای) آن مجلس وزر و وبال و حسرت بر صاحبان آن مجلس خواهد بود.
آماده شدن برای سفر آخرت
مولی امیرالمومنین علیه السلام هر شب بعد از نماز عشاء وقتی مردم آماده رفتن می شدند تذکر به مرگ و سفر آخرت می دادند می فرمودند: «تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِيَ فِيكُمْ بِالرَّحِيلِ» (مجلسی/ بحارالأنوار/ ج68/ ص:160). مردم مجهز و آماده بشوید که ندای کوچیدن از این عالم داده شده یعنی بار را ببندید. آدم بنشیند فکر کند به آن هایی که فوت کرده اند شاید بیشتر رفقاء و فامیل ها رفتند، یا به اعلامیه های اموات نگاه کند شاید پنجاه درصد از عزیزانی که از دنیا رفتند یا میان سالند یا جوان، این طور نیست که بگوییم ما صد سال عمر می کنیم این خبر ها نیست فرضا هم باشد آخرش باید برویم بیاییم خودمان را آماده کنیم. چیزهای که مربوط به ما می شود سه چیز بیشتر نیست اول امکانات دنیایی از قبیل مال و پست، مقام و اموال، خانه و ملک، و عنوان و مدرک و چیزهایی که در دنیا به ما داده شده است. این ها تمام متعلقات دنیایی ماست که با بند آمدن نفس از بین می روند. بین ما و عالم برزخ یک نفس فاصله است اگر آن نفس بند بیاید هرچه که زور زدیم و جمع کردیم از بین می روند. اموال به ورثه می رسد اسم و رسم هم کشک می پرد. آقای قرائتی می فرمودند: بعضی ها به من می گویند حاج آقا خوش به سعادتت، شما خیلی مشهوری همه تو را می شناسند هر جا می روی نگاهت می کنند. گفتم: وقتی سرم را زمین کذاشتم چه خواهد شد؟ بگویند آقای قرائتی به رحمت خدا رفت آه آه آه، خوب این آه ها مشکل ما را حل نمی کنند. انسان اسیر خیال است تمام تعلقات دنیایی ما با بند آمدن نفس تمام می شوند. از خواب غفلت بیدار بشویم.
سلیمان نبی نماینده خدا، پیامبر خدا به خدای متعال عرضه داشت خدایا ملک و سلطنتی به من بده که به احدی نداده باشی. «رَبِّ اغْفِرْ لي وَ هَبْ لي مُلْكاً» (ص :35). خدا دعایش را مستجاب کرد حکومتی به حضرت سلیمان داد که جن، انس، شیاطین، فرشته ها، دیوها، بیابان ها، جنگل ها، حیوانات، باد، ابر همه در اختیار حضرت سلیمان بودند. امام صادق علیه السلام فرمود: چرا حضرت سلیمان ملک دنیا خواست؟ می خواست دو چیز را به مردم دنیا بفهماند، یکی این که بدون ظلم و آدم کشتن هم می شود حاکم شد. بدون خون ریزی و آدم کشتن هم می شود به حکومت رسید و بدون ظلم هم حکومت کرد. حضرت سلیمان حتی آزارش به یک مورچه هم نرسید. می خواست به اهل عالم بگوید که می شود آدم حاکم و عادل باشد. «يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ» (النمل : 18).
روزی حضرت سلیمان با دستگاه حکومتی حرکت می کرد که فرمانده مورچه ها گفت: به لانه هایتان بروید یک وقت حضرت سلیمان و لشکرش شما را پامال نکنند این ها شعور ندارند. این حرف فرمانده مورچه ها به گوش حضرت سلیمان رسید. حضرت سلیمان پهلوی این مورچه آمد و گفت: این چه حرفی است که گفتی؟ مگر ما ظلم می کنیم؟ گفت: ای سلیمان مقصود من این بود (خیلی جالب است که سلیمان از حرف مورچه ناراحت نمی شود و با همه دستگاه سلطنتی می آید پای موعظه مورچه هم می نشیند، ما اگر یک کم پول و مقام بهمون برسد دیگر همه چیز را فراموش می کنیم ولی سلیمان همه امکانات دنیا در اختیارش است باز به یک مورچه احترام می گذارد) که ما را زیر کفش هایتان له نکنید. من دیدم مورچه ها چشمشان به تاج و تخت و سلطنت شما بیفتد هوس دنیا در آن ها ایجاد بشود. آدم چیزی را که نبیند هوسش هم به سرش نمی زند.
- ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد
- بسازم خنجری نیشش زفولاد زنم بر دیـده تا دل گردد آزاد
چرا می گویند صحنه های ناجور نبینید؟ چون اگر ببینید هوی و هوستان گل می کند. چرا گفتند به نامحرم نکنید؟ چون دیدن تحریک می کند. مورچه گفت: من دیدم مورچه ها چشمشان به سلطنت شما بیفتد هوس دنیا می کنند گفتم به لانه هایشان بروند. سلیمان گفت: عجب موعظه قشنگی، مورچه از حضرت سلیمان سئوال کرد وسیله حمل نقل شما چیست؟ حضرت سلیمان گفت: باد، «سَخَّرْنَا لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ» (الأنبياء : 81،79). باد دستگاه حکومتی سلیمان را جا به جا می کرد. مورچه گفت: می دانی چرا خدا به وسیله باد حکومت تو را جا به جا می کند؟ سلیمان گفت: نمی دانم. مورچه گفت: من می دانم، خداوند می خواهد به تو بگوید ای سلیمان حکومت و تختت بر باد است. یعنی تمام موجودات به باد بندند نفس یک موقع می آید یک موقع نمی آید، اگر اکسیژن نرسد تمام دنیا خاموش می شود، یعنی تمام عالم بر باد است یک وقت دلت بر این ها خوش نشود.
حضرت سلیمان از بیت المال استفاده نمی کرد کارش زنبیل بافی بود زنبیل می بافت. غلامی داشت که این زنبیل ها را می برد می فروخت نصف پول را به فقراء صدقه می داد و با نصف دیگر هم غذا ساده ای تهیه می کرد برای حضرت سلیمان می آورد. حضرت سلیمان همه چیز در دنیا در اختیارش بود اما ابلیس در اختیارش نبود آزاد بود. یک روز به خدای متعال گفت: بار پرودگارا می شود آن ابلیس را هم در بند من کنی در اختیار من بگذاری؟ خدا گفت: نه صلاح نیست، بگذار ابلیس آزاد باشد. گفت: خدایا همه چیز در اختیار من است می خواهم او هم در اختیار من باشد بیاورم زندانیش کنم که خیالم راحت باشد. خدا گفت: حالا که اسرار می کنی عیبی ندارد. مامورها را بفرست شیطان فلان جاست بگیرند در غول و زنجیرش کنند به زندان بندازند. رفتند شیطان را غول و زنجیر کردند و به زندان انداختند. سلیمان پیامبر زنبیلش را بافت داد به غلامش گفت: برو بازار بفروشش. غلام رفت دید که بازار خیلی کساد است هیچ کس نیست. دید هیچ کس نمی آید قیمت بکند بخرد، دیگر زن ها آرایش نمی کنند، دیگر زن ها بیرون نمی آیند. برگشت گفت: آقا بازار خیلی وضعش خراب شده، کسی این زنبیل ها را نخرید. حضرت سلیمان گفت: امروز کسی نبود فردا می فروشی. غلام فردا آمد دید وضع بدتر شده، پس فردا آمد دید وضع خرابتر شده است. حضرت سلیمان به خدا گفت: خدایا اوضاع مملکت خراب شده است. خطاب شد ای سلیمان رئیس بازاری ها را گرفتی زندانیش کردی. اگر این برود بازار می خوابد دیگر کسی حرص دنیا ندارد. حضرت سلیمان گفت: خدایا اشتباه کردم. دستور داد بروید شیطان را آزاد کنید.
حضرت سلیمان بعد از این که حکومتش را بر پا کرد و بعد از این که خیلی زحمت کشید برای رفع خستگی خواست یک نفس تازه کند به مامورین گفت: من می خواهم خستگی در کنم به پشت بام می روم نفسی تازه کنم و نگاهی به وضع مملکت بندازم هیچ کسی را راه ندهید ملاقات ممنوع می خواهم تنها باشم. رفت بالای پشت بام تا به مملکت وسیعی که درست کرده نگاه بیندازد تا خواست نگاهی کند دید جوانی وارد شد. حضرت سلیمان گفت: آقا من قدغن کردم من وقت ملاقات ندارم کی به شما گفت بیایی؟ (انشاءالله قدمش برای ما خوش یوم باشد. رفیقی داشتم خدا رحمتش کند می گفت من روزی بیست تا صلوات برای عزرائل می فرستم. روایت داریم مستحب است برای عزرائیل طواف هم کنید. عزرائل قفس دنیا را باز می کند و ما را با خدا،با حضرت علی آشنا می کند. عزرائیل خودش فرموده: «فَإِنِّي بِكُلِّ مُؤْمِنٍ رَفِيقٌ» (مجلسی/ بحارالأنوار/ ج56/ ص:245). من با هر مومنی رفیقم. بدها که اهل گناهند از عزرائیل می ترسند و الا اولیاء الله به استقبال عزرائیل هم می روند خیلی هم با او خوش و بش دارند.) جوان گفت: من کسی هستم که از کسی اجازه نمی گیرم. تا گفت: اجازه نمی گیرم فهمید ملک الموت است. گفت: آمدم قبض روحت کنم. سلیمان حبیب خداست معصوم است العیاذ بالله طاغوت نبود معصیت کار نبود بسیار هم خوب بود تجملات دنیایی را پشت پا زده بود. به سلیمان اجازه نداند بیاید با خانواده اش خدا حافظی کند، اجازه نداند دراز بکشد یا بنشیند در همان حال، ایستاده و به عصا تکیه داده روی پشت بام قبض روحش کرد. تا این عبرت باشد برای اهل عالم که اگر چه اختیار عالم در دستتان هم باشد ایستاده قبض روحت می کنند. این قدر به این دنیا دل نبندید.
قرآن می فرماید: جن و شیاطین جرات نمی کردند جلو بروند فکر می کردند ایستاده دارد نگاهشان می کند. گفتند این چقدر قدرتمند است چند روزه نه غذا خورده و نه خوابیده است. قرآن می گوید: ما موریانه ها را فرستادیم عصای سلیمان را خوردند عصا شکست و سلیمان به زمین افتاد. «فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ» (سبأ : 14). وقتی که سلیمان به زمین افتاد گفتند این چند روز مرده است ما فکر کردیم ایستاده دارد ما را نگاه می کند. امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: «فَلَوْ أَنَّ أَحَداً يَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سِلْماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِيلًا لَكَانَ ذَلِكَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَعلیه السلام » (عبدالحمیدبن ابی الحدیدمعتزلی/ شرح نهج البلاغة/ ج10/ ص: 77). اگر کسی می توانست کاری بکند در این دنیا بماند سلیمان بود. جن و انس و شیاطین وو پرنده ها و جنگل ها همه در اختیارش بودند. آیا دنیا به سلیمان وفا کرد. آن هایی که می خواهند به پست و مقام و دنبال برسند سلیمان پیامبر آخرین پیامبری است که به بهشت می رود. بعضی روایات داریم که حساب کتاب قیامت سیصد هزار سال طول می کشد می پرسند این ملک و مقامی که دادیم چه کار کردی؟ «فَقَالَ الدُّنْيَا حَلَالُهَا حِسَابٌ» (شیخ کلینی/ الكافي/ ج2/ ص : 453).
- بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچدر معرضی که تخت سلیمان رود به باد
می گویند مادری بچه جوانی داشت جوانش مریض شد حالش خیلی بد شد. مادر نذر و نیاز کرد خوب نشد دید جوانش رو به قبله دارد می میرد گفت: خدایا از عمر من بردار بر عمر این جوان بگذار. گاوی داشتند که این زبان بسته سرش در دیگی گیر می کند پشت دیگ هم که سیاه بود این خانم یک وقت دید یک چیز وحشت ناکی به طرف اتاق می آید فکر کرد که عزرائیل است گفت: پسرم در آن اتاق است اگر می خواهی جانش را بگیری به آن اتاق برو.
هرچه عشق اهل بیت به دلمان بیاید محبت دنیا از دلمان کم می شود. امیرالمومنینعلیه السلام فرمودند: بچه های آخرت باشید بچه های دنیا نباشید. یعنی ما اهل آخرت و بهشتیم شما هم بیایید با ما پیوند داشته باشید. در خانه عقیله بنی هاشم زینب کبری(سلام الله علیها) برویم. همان حقی که امام حسین به این امت دارد همان اندازه حضرت زینب بر این امت حق دارد، چون اگر ادامه قیام حضرت زینب نبود نهضت کربلا از بین می رفت.
- ترویج دین گر چه به خون حسین شدتکمیل آن به نطق درر بار زینب است
عالمی خدمت امام زمان شرفیاب شد به حضرت عرض کرد: آقا من شنیدم برای مصاعب کربلا گریه می کنید محزونید، می خواهم ببینم کدام مصیبت شما را بیشتر از هم مصیبت ها غمگین کرده و دل شما را به درد آورده است؟ آیا مصیبت حضرت علی اکبر است؟ فرمودند:علی اکبر هم باشند در این مصیبت گریه می کنند. عرض کردند مصیبت حضرت ابالفضل؟ فرمودند: باشند عمویم ابالفضل هم باشد برای این مصیبت گریه می کنند. عرض کردند مصائب جدتان اباعبدالله؟ فرمودند: این مصیبت این قدر سنگین است که جدم اباعبدالله هم بر این مصیبت گریه می کند. سئوال کرد آقا کدام مصیبت دل شما را خون کردهاست؟ دید حال آقا منقلب شد فرمود: مصائب عمه ام زینب کبری (سلام الله علیها) ، امان از دل زینب که خون شد دل زینب، می گویند در خردسالی وقتی حضرت زینب کوچک بود گنداقه اش را دست مادر می داند آرام نمی گرفت، دست پدر می داند آرام نمی گرفت، اما تا آقا اباعبدالله گناقه زینب را بغل می کرد خانم آرام می شدند. از همان خردسالی پیوند عجیبی با آقا اباعبدالله داشت. زینبی که طاقت نداشت آفتاب بر بدن حسینش بتابد، طاقت نداشت ناله حسینش را بشنود چه حالی داشت وقتی چشمش به بدن قطعه قطعه برادر افتاد؟ چنان ناله جان سوزی از دل بی بی بلند شد. فرمود: خدایا این قربانی را از آل پیامبر قبول بدار، ای جد بزرگوار برخیز این بدن قطعه قطعه حسین توست. نگاهی با تعجب به بدن بی سر امام حسین انداخت صدازد ای کشته آیا تو برادر زینبی؟ آیا تو فرزند مادرم فاطمه ای «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» (شیخ کلینی/ الكافي/ ج1/ ص:230).