از كلام مولايمان امير المومنين عليه الصلاه و السلام الهام گرفتيم كه ما بايد به امور خود مشغول شويم و محاسبه كنيم .بعدا خدمت شما عرض كرديم كه بعضي از بزرگان و راه رفته ها كه تجربه داشتند و مجرب بودند- كارشان نه اينكه حدس و گمان باشد يا گفته فلان عالم باشد كه تجربه نشده نه همه مجرب است- گفتند محاسبه به دو صورت متصور مي شود: كه اولي آن صورت ابتدايي است كه ما بالاخره خدا اين قدرت را داده به ما كه تفكر كنيم كه امروز چه كرديم ، چه سيئاتي داشتيم و چه حسناتي داشتيم. اين ديگر ميسر است و اگر ميسر نبود با اين تاكيدها اين را نمي گفتند به ما و اما قسمت دوم را عرض كرديم، يعني صورت دوم كه صورت اول اگر مداومت شود منتهي بشود به آن و آن در واقع محاسبه شهودي است و اين خيلي مهم است حالا بفرماييد كه چطور مي شود؟ حالا عرض مي كنم كه خدا ان شاءالله همه ما را به آن درجه برساند ولي اگر كسي هم نرسد به همان اندازه كه مواظب سيئات و حسناتش باشد خيلي باز جاي تقدير است و اما اگر اين ادامه پيدا كند و منتهي شود به مرحله دوم كه محاسبه شهودي باشد ديگر آن خيلي مهم است خب يعني چه محاسبه شهودي؟ در اينجا گفت كه در اصطلاحات، در تمثيلات مناقشه نيست اينطوري مي گوييم در محاسبه شهودي يعني چه؟
خدمت شما عرض مي كنم اين مستلزم يك مقدمه است كه مقدمه بسيار عزيز القدر است و آن اين است كه اول بايد ببينيم خدا بر هر امري قدرت دارد« و لله جنود السموات و الارض»[1]؛ خيلي كارها مي تواند انجام دهد. ثانيا اين بحث مربوط مي شود به خواطر. خدمت شما عرض شود خاطر يك وقت هست معناي محاوره اي است به معناي عاميانه اش كه در اينجا آن را نمي خواهيم بگوييم، يعني بگوييم شما از دوران دبستانت چه خاطراتي داري،از سفر حج چه خاطراتي داري؟ آن يك بحث ديگر است. خاطر يك قسيمي هم دارد به آن مي گويند وارد كه يك وارداتي هست به نام واردات قلبيه. خاطرات يك بحثي است كه گفته اند هر خاطري وارد است بالاخره وارد كشور وجود مي شود هر خاطري وارد است ولي هر واردي خاطر نيست. واردات با خاطرات فرق مي كند يعني چه؟ در وارد خيلي وقتها اخبار مي شود به چيزي يا تعريفي است اصلي مي شود به اينها مي گويند واردات قلبيه كه در قلوب بعضي ها وارد مي شود تعريف چيزي است يا اينكه خبر دادن از چيزي است يا مطلع ساختن آن عبد است از يك حقيقتي، حقيقت معرفتي يا چيز ديگر؛ حالا حضور شما عرض مي كنم كه ما بعضي از دارندگان اين منصب را زيارت كرديم بنده دو نفر را ديدم يكي كس ديگري بود كه سيد بود از اولياء خدا بود و يكي مرحوم آيت الله آقاي بهاءالديني قدس سره قطعا داراي واردات قلبيه بود ، و بعضي از اينها را خود ايشان به بنده فرمودند حالا به عنوان مثال عرض مي كنم ايشان فرمودند من نشسته بودم در منزل به نظرم آمد آيت الله آشيخ عبد الكريم حائري مرحوم شده البته حالا بگوييد كه چرا به او گفتند اينها اين چراها مساله جدايي است الان فعلا در كاشفيت صحبت مي كنيم. اينها كاشفيت دارند مي گويد از منزل حركت كردم رفتم و هر چه به منزل ايشان نزديكتر مي شدم اين حس قوي تر مي شد تا به يقين مبدل شد. رفتم ديدم بله در خانه شلوغ است اقا از دنيا رفته گاهي وقتها يك اصلي است مثلا باز يك وقتي خدمت ايشان بودم ايشان واردات را و حتي مكاشفات گاهي وقتها شايد به تعبير به نظر مي رسد مي گفت كه ديگر مثلا خداي نكرده بلند پروازي نباشد به نظر مي رسد مثلا اينطور شد من خدمت ايشان بودم يادم مي آيد هيچ كس در منزلشان نبود فرمودند به نظر مي رسد كه روي تك تك شهداي كربلا كار شده بود مثلا اين را به او گفته بودند شايد توجه كردي. خب شهداي كربلا شخصيتهاي بزرگي بودند و اينكه از حضرت سيد انبياء عليه و اله الصلاه و السلام نقل مي كنند كه حضرت فرمود:« فلا يسبقهم سابق و لا يلحقهم لاحق»[2]؛ نه در گذشته نظير داشتند و نه در آينده خواهند داشت. اما اين هفتاد و چند نفر خصوصيت داشتند حالا اين يك مطلبي هست و امثال ذلك و باز بنده ديدم آن سيد بزرگوار را كه قطعا واردات قلبيه داشت و عجيب است كه گاهي وقتها چيزهايي را از واردات قلبيه به شاگردان مي گفت. چه بسا بعضي شاگردها شايد موفق شده بودند يا من كه حالا شايد آنها كه شنيده بودند حتي اين واردات را با براهين هم تطبيق كنند.
توجه كرديد اين خيلي مهم است خب اين دعواي هزار ساله اي كه دارند بين فلاسفه و عرفا كه اين مثلا مي گويد من كشف كردم حالا كشف صحيح را مي گوييم، توهم و ماليخوليا و نمي دانم افكار شيطاني را اينجا مقصودمان نيست كشف صحيح را بحث مي كنيم. خلاصه اين كشف را مسخره مي كرد او هم برهان او را مسخره مي كرد همين بيت معروف از مولوي كه پاي استدلاليان چوبين بود، نه اينكه واقعا استدلال را رد كرده اينها بالاخره مي دانيد تقريبا حالا اگر جسارت نشود يك كم هم به لجبازي رسيده بودند رودر رو شده بودند اينقدر از برهان گفته بود كه حال آن بد شده بود او هم آنقدر از كشف گفته بود كه حال اين بد شده بود اينطور نيست قضيه اصلا ببينيد كشف صحيح هيچ تفاوتي با برهان ندارد الا در ظهور و خفا توجه كرديد. خب شما نگاه كنيد به ايات و احاديث و مجموعه دلايل به گفته هاي صحيح به دست مي آيد كه كشف صحيح با برهان فرقي ندارد الا در ظهور و خفا شما نگاه كنيد در همين مكتب با برهان شروع مي شود« افلا ينظرون الي الابل كيف خلقت»[3]؛ به شتر نگاه كنيد و« الي الجبال كيف نصبت»[4]؛ از شتر برو بالاي كوه از كوه هم برو اسمان پله پله مي روي و« الي السماء كيف رفعت»[5]؛ دوباره بيا جلوي پاي خودت و« الي الارض كيف سطحت»[6]؛ اين مكتب است. خب به شتر نگاه كنيد، به آسمان، به زمين، كم حرفي نيست تمام اينها كتاب توحيد است. شتر چطور شده به آن خصوصيات رسيده مگر مي شود تصادفا اينطور بشود. حالا اين درباره این خلقت عظيم امير المومنين سلام الله عليه در نهج البلاغه دارد كه مي فرمايد:« ولو فكروا في عظيم النعمه و جسيم لخلقه»[7]؛ اگر اين منحرفين بنشينند در اين نعمت بزرگ در اين خلقت بزرگ فكر كنند مي فرمايد:« لرجعوا الي الطريق»؛ قطعا برمي گردند به راه هدايت . حالا در همين مكتب مي ايد مي گويد من استدلال كردم به شتر با تو، با زمين، با آسمان، با اين ستاره ها، اين فضاي محيرالعقول، اين قعر درياها، چقدر عجايب در اين خلقت هست استدلال كردم به وجود تو. اما مي رسد به جايي مي گويد شتر را تو آفريدي، زمين را، آسمان را اما «متي غبت حتي تحتاج الي دليل»[8]؛ مثلا تو كه غايب شدي كه محتاج به دليل باشي تو هميشه هستي. « لغيرك من الظهور ما ليس لك»[9]؛ غير تو ظهور دارد و تو نداري عجب حرفي است! خيلي حرف مهمي است بزرگان گفتند ببين كشف صحيح با برهان هيچ تفاوتي ندارد الا در ظهور و خفا. پس بنابراين خدا مي تواند در اين قلب تصرف كند، اين هم واردات قلبيه و خداي شاهد است «و كفي بالله شهيدا»[10]؛ كه مي گويم ما بخشي از دارندگان اين منصب را زيارت كرديم. خب حالا قسيم اين خاطر كه عرض كردم هر خاطري وارد است ولي هر واردي خاطر نيست در وارد عرض كردم تعريف است القاي يك مطلبي است خبر دادن از چيزي است. اما خاطر چي هست؟ خاطر بصورت امر بصورت درخواست وارد مي شود. مي گويد بلند شو برو آنجا امشب اين را بخور، اين را نخور.
حالا خاطر به نظر محققين بر چهار قسم تقسيمش كردند مهمش را ان شاءالله شما بشنويد به فضل الهي گفتند اول خاطر حقاني است كه خاطر حقاني اين است خود حضرت حق مستقيما قلب را نوراني و افاضه مي كند بدون واسطه «فوجد عبد من عبادنا آتيناه رحمه من عندنا و علمناه من لدنا علما»[11]؛ علم لدني كه مي گويند از اينجا گرفته شده ، علم لدني در معصوم بدون واسطه بشر است ولي در مادون معصوم ممكن است مقدمات آن را بشر فراهم كرده باشد عيب ندارد، يكي يكي را تربيت كرده به جايي رسانده او هم رفته منصب علم لدني را پيدا كرده. بسيار خب پس اولين خاطر، خاطر حقاني است بعد خاطر ملكي است. خاطر ملكي معمولا انسان را تشويق مي كند به خيرات و مبرات و بر حذر مي دارد از لغزشها . علامه بزرگوار آقاي طباطبايي قدس سره ايشان فرموده اند: كه در ذيل آيه شريفه اي كه ملائكه به انسانها مي گويند : « ما اولياء شما هستيم در زندگي دنيا و در آخرت » . آقا فرمودند: يك مشت ملائكه هستند كه به اينها مي گويند ملك تسديد. بارها به عزيزان گفتم تقريبا اين ملك خيلي وقتها به سراغ ما آمده متوجه نشديم مي آيد مي گويد كه اگر من امروز امضا مي كردم چه مي شد الان فلاني و فلاني زندانند من هم كنار آنها بودم من نگذاشتم امضا كند. ديشب فلان حرف را نزدم خب نزدي نگذاشتند بزني خودت نبودي اينها را متوجه نمي شويم اينها تصرف مي كنند، تصرف خيلي لطيف و زيبا و انسان را از بعضي لغزشگاهها نگه مي دارند اين هم خاطر ملكي است. بعد قسم سوم مي شود خاطر نفساني اينجا دقت بفرماييد در مورد نفس هم صحبتهايي شهاي گذشته داشتيم خاطر نفساني دعوت مي كند به لذتهاي زودگذر. حالا آن همه اش هم بد نيست يك وقت هم ديدي قسم حلال هم دارد. حالا برو آن غذا را بخور، آن آب را بخور، مثلا اين ميوه را بخور آن جاهايي كه حرام است ملاك است. يعني صحبت مورد بحث آنجايي كه حرام است و يك خطر بزرگي كه دارد خاطر نفساني دعوت مي كند به دعاوي باطله. ادعاهاي باطل خيلي خطرناك است اين از مضرات خاطر نفساني است. شخص مي آيد مي گويد ما با آقا ارتباط دارم يك خاطر نفساني است مي خواهد بيايد اين را وادار كند كه در جامعه مطرح بشود. امام زمان را خرج خودش بكند. من يك گرفتاري يك وقت داشتم خلاصه خيلي وقت پيش بود صحبت مال خيلي وقت پيش است يك نفر آمد گفت كه يك نفر با امام زمان ارتباط دارد من هم نديد مي دانستم دروغ مي گويد. يك حساب كتاب در دست است آخر كفگير مي خورد ته ديگ؛ بله حالا بالاخره گفت كه در تبريز يك پزشك خدا رحمتش كند من بچه بودم يادم مي آيد به او مي گفتم حاج ميرزا آقاي حكيم مشتري هم زياد داشت مي گفتند يك هونگي هم آنجا گذاشته دواها را چيده هر كس مي آيد با همان هونگ آنجا مي كوبد تركيب مي كند خلاصه مي دهد مي گفت من دكتر جهنمي هستم. مي گفتند هر كس هر كجا مي رود نااميد مي شود مي گويد جهنم يك سري هم برويم پيش اين. دكتر جهنمي حالا ما هم گفتيم خب جهنم برويم ببينيم بلكه حل كرد. رفتم ديدم يك پيرمردي است نشسته حالا خدا شاهد است ما هم ادعا نداريم بالاخره خود شما هم يك وقت يكي رامي بينيد در دلتان مي نشيند، يكي نمي نشيند همگاني است. اما يك حديث عجيب و غريب از اميرالمومنين پيدا كردم اين را به يادگار به شما مي گويم حضرت مي فرمايد: اگر كسي را ديدي بدون هيچ سابقه اي او را دوست مي داري به خير او اميدوار باش؛ اما اگر كسي را ديدي بدون هيچ سابقه اي از او بدت مي آيد نمي خواهد بگويي ابن ملجم نه ممكن است باطن تو اشتباه می كند آينه تو عوضي نشان بدهد؛ اما مي فرمايد تو از او احتياط كن بي دليل بدت بياید احتياط كن برو كنار. خلاصه ما را بردند من ديدم اين يك پيرمرد اصلا متفرعني است جواب سلام نمي دهد. هيچ نشسته خب آقا بفرماييد من هم مي گويم از بدبختي رفته بودم آنجا، يقين داشتم هيچ خبري نيست. آقا مشكل ما چه مي شود؟ يك فكري كرد يك قسمي خورد كه 64 روز ديگر مشكلت حل مي شود. من رفتم پيش آن پیرمرد روز اول محرم بود 64 روز تقريبا مي شد. 4 ماه صفر، بيست تا سي تا ماه صفر، رد شد هيچ خبري نشد! اين ادعاهاي باطل از ثمرات همان خاطر نفساني است. يك نكته از شيخ اشراق به شما بگويم، توجه کنید سهروردي دوتاست سهروردي عارف را نمي گوييم كه استاد سعدي بوده، سهروردي فيلسوف كه شيخ اشراق، شيخ مقتول، شيخ شهيد به او مي گويند. اينها دانشمنداني بودند ما هم اسم مي بريم حالا بگوييم ملا صدرا، مولوي اينها هيچ وقت ما قائل نيستيم آنها معصومند. سهروردي آدم بزرگي بوده و بنده از مقدمه او بر همان كتاب خودش «حكمت الاشراق» تقريبا به فضل خدا يقين كردم كه شيعه بوده منتهي خيلي با هفتاد لفافه در مقدمه حكمت الاشراق تشيع خودش را پوشانده و به خاطر همين هم اورا كشتند. خلاصه اين از نوابغ روزگار بوده كسي كه سي سال سي و يك سال بيشتر در دنيا نماند و صاحب مكتب بشود، الان بالاخره مكتب دارد براي خودش ايشان كتابي دارد بنام «رساله مقامات» كه مقاماتش شايد خيلي كمياب باشد. يك كتاب عجيب غريبي است معلوم است مال اواخر عمرش هست حالا عمر كوتاهي داشته ولي در آنجا يك مطلب عجيب غريبي دارد كه باز نكرده سربسته گفته من هم سربسته عرض مي كنم مي گويد كه روز قيامت كه خدا خلايق را محشور مي كند بسياري از اينها كشته شده عباراتند و بايد اين قاتلين ديه آنها را بپردازند و قصاص بشوند. خب بالاخره قسم سوم خاطر نفساني است كه بعضي از ثمرات آن دعاوي باطله است . قسم چهارم از خواطر، خاطر شيطاني است.
خدمت شما عرض شود كه شيطان به طرق مختلف ظهور مي كند. يك عالمي در خارج از كشور گفت پدر آيت الله العظمي آقاي بهجت به او گفته بود راضي نيستم در نمازت هيچ مستحبي داشته باشي خدا شاهد است براي اينكه مي ترسيد كه اين برود در اين وادي شيطان. به او گفتم آخر پدرت كه اينجا نيست حالا ايشان اينطور گفته فرسنگها از تو دور است گفت بالاخره پدرم است امر كرده و اينكه ما مي گوييم اين دين دين كيفيت است، دين كميت نيست. خدا شاهد است كه آن آقا به من گفت آقاي بهجت در شانزده سالگي صاحب كرامت بود. ما مي گوييم صاحب كرامت حتما بايد شبي هزار ركعت نماز بخواند خدا شاهد است ما نمي خواهيم زيرآب مستحبات را بزنيم. عبادت خيلي خوب است ولي مي خواهيم بگوييم دين ما فقط اين نيست چيز ديگر هم دارد آقا عمل به وظيفه بالاترين سلوك است. پدر گفته نكن چشم با همان اطاعت پدر صاحب كرامت شد . حالا آن ولي خدا گفت جوان بخواهد وارد مراحل شود پاكيزه شود حالا سلوك راه خدا را شروع كند شيطان از يكي از دوسنگر حمله مي كند. يكي سنگر عبادات است. بعضي از اين جوانها بدجور وسواسي مي شوند، مثلا مي گويد حاج اقا اينجاي من خودكار داشته من غسل كردم، اينجايم جوهري بوده، خدمت شما گاهي وقتها اين جوانها مي روند زير دوش كه آن ساختمان آبش سرد مي شود به كلي نه خدا شاهد است من يك چيزي گفته بودم روانشناس ها از من تشكر كردند . اين پزشكان روانشناس گفتند ما نوارت را برديم به دردمان خورده گفتم به يكي از اينها بگو كه اقاجان تو برو زير دوش نه كه مثل صليب بروي مثل بچه آدم دستهايت را بينداز پايين برو زير دوش يك دقيقه اگر يك نقطه خشك پيدا كردي جايزه ات مي شود يك ميليون دلار مي تواني جايزه را ببري. رفتي تر مي شوي همان تر شدن همان غسل است. اين الفباي اسلام است. اگر علامه طباطبايي مي خواست اينطوري وضو بگيرد، اينطوري غسل كند مي توانست الميزان بنويسد و ترقي كند؟ اينها الفباي اسلام است آقا مي آيد در نمازش شك مي آورد. يك خانمي از من پرسيد كه ما هم مي توانيم مثل مردان اهل سلوك باشيم! گفتم چرا نمي توانيد براي پرواز در فضاي ربوبيت ما زن و مرد نداريم. اصلا «من عمل صالحا و هو مومنون من ذكر او انثي فلنحيينه حيات طيبه»[12]؛ منتهي به اينها گفتم شما خانمها آسيب پذيريد، بسيار شيطان دور و بر اينها مي چرخد و اگر مقاومت كنيم اجرتان زياد است. چون زنان به سير و سلوك مي افتند نه اين زناني كه مومنند و اما بعضي ها زود آهنگ باطل مي كنند چون دورش را مي گيرند خوشش مي آيد دكان باز مي شود مرد هم همين است. نمي خواهيم بگويم بله مردها كه بيشتر ضايعات دارند، اما اينها آسيب پذيرترند. آن وسواسي ها كه به ما مراجعه مي كنند تعداد وسواسي غسل و نماز و نجس و پاك در خانمها بيشتر از آقايان است. اينها را بايد اعتنا نكنيم. خدا شاهد است به بعضي از اينها من گفتم كه مبتلا شدند گفتم ده سال اعتنا نكنيد، آقا آب پريد به اينجايم نخير نپريد دستم را درست آب كشيدم بله درست آب كشيدي. همه چيز را به نفع خودت بگير. من روز قيامت مي ايستم نزد خدا من به عهده مي كشم تمام اعمالت را. پس اين را خيلي مهم بدانيد اين مطابق يك سال سخنراني است ولي خدا كه تشرف هم داشت فرمود اين جوانان كه بخواهند به اين راه بيفتند شيطان از يكي از دو سنگر حمله مي كند يك سنگر عبادات مي آيد مي گويد نمازت باطل است ، آب پريد به اينجايت يا از سنگر اعتقادات. دومي ديگر بدتر است مي آيد مي گويد اصلا اين حرفها چي هست از كجا معلوم اصلا اين حرفها درست باشد! پناه مي برم به خدا پس شيطان و خاطر شيطاني دعوت مي كند به ارتكاب معاصي و انسان را تنبل مي كند نسبت به عبادات حالا فرق اينها چي هست؟ شما گفتي در اول يك خاطرحقاني داريم و يك خاطر ملكي خب فرق این دو چي هست؟
اين فرقها را بگويم برايتان يادگار بماند خيلي مهم است. فرق حقاني با ملكي اين است كه از اين خواطر شيطاني و نفساني هيچ كدام نمي توانند با حقاني معارضه كنند نمي توانند. اما شيطاني يا نفساني با ملكي هم معارضه مي تواند بكند و اما فرق نفساني با شيطاني اين هم مي گوييم . آقا خب نفساني كه به چيزهاي بد امر مي كند شيطاني هم به همين اما يك فرق زيادي دارد آدم تنش مي لرزد. فرقش اين است كه خاطر شيطاني با نور عبادات مضمحل مي شود دمش را مي گذارد روي كولش مي رود. عبادات نور دارد نورانيت مي آورد. با نور عبادات خاطر شيطاني مضمحل مي شود ولي خاطر نفساني به اين سادگي ها نمي رود، چون دشمن خانگي است در خانه ات هست. ديدي يك نفر يك جا را اشغال مي كند مي نشيند مي روند مي آيند اينقدر مي گويند بلند مي شود اين هم مي گويم اينقدر مي گيرم بلند مي شوم گفتند خاطر نفساني مضمحل نمي شود مگر با انقطاع تمام به حضرت ربوبيت. انسان اينقدر پناه ببرد به پروردگار ببينيد اينها را به شما گفتم كه خاطرهاي مباركتان مستحضر بشود براي محاسبه شهودي.
محاسبه شهودي گاهي وقتها به همين خواطر درست مي شود يعني انقدر اين بنده را خدا دوست مي دارد بنده اي كه هر روز به فكر است چرا اين حرف را زدم؟ چرا دل شكستم؟ چرا اينجا يك خيري بود مي توانستم كاري بكنم نكردم؟ اين ادامه پيدا مي كند تا مي رسد به محاسبه شهودي. فقط يك مثال مي خواهم عرض بكنم كه اين مطالب عينيت پيدا كند و آن اين است سيد بزرگوار سيد طاووس رضوان الله تعالي عليه خصوصياتي منحصر به فرد داشته، يكي از خصوصيات او را اينطور ذكر كرده اند كه مهم است من نديدم در مورد عالمي اينطور گفته شده باشد گفتند هر وقت دلش مي خواست خدمت امام زمان شرفياب مي شد هر وقت مي خواست خيلي حرف است، خيلي مرد بزرگي است .حالا ايشان قضيه اي دارد كه يك مثال مي تواند براي مساله بشود. مي فرمايد شايد قريب به اين مضامين باشد چون در جايي بوده شايد اينطور بوده كه نصف شب مي خواهد نماز شب بخواند حالا مستلزم اين است كه ظرف آب را ببرند از يك خانه اي بياورد وضو بگيرد نماز شب بخواند سيد صريحا بدون پرده مي فرماید كه من ابليق را گذاشتم كنار خودم كه وضو بگيرم ابليق چرخيد و آبش ريخت هر چه فكر كردم خدايا چي هست نه بادي آمد نه كسي از اينجا رد شد ديدم پر آب است يك وزني دارد خلاصه بار دوم فرستاديم پر كردند آوردند باز هم چرخيد ريخت. هيچ من نشستم زمين گفتم اين كار معمولي نيست من بايد ببينم من چكار كردم ببينيد پريشب عرض كردم كه محاسبه بايد در پرتو تقوا باشد. من الان به شما بگويم شايد ده تا مراجعه اينجوري داشتم تا حالا مي آيند درد دل مي كنند مي گويد من فلان كارم مختل شد يا فلان مساله پديد آمد مي گويد هر چه فكر كردم كه من چكار كرده ام ديدم هيچ كاري نكرده ام گاهي وقتها مي گويم خب تو كه معصومي چرا به من مراجعه كردي؟ ما بايد در خانه تو اذن دخول بخوانيم نه واقعا نبايد چه جرات دارند اينها برای چي هست تمامش برمي گردد به ضعف توحيد، توحيدشان ضعيف است، خداشناسي شان ضعيف است. حالا ولي سيد مي گويد زانوي غم در بغل گرفتم نشستم كه آخر اينطور نمي شود كه من الان مي خواهم وضو بگيرم اين ظرف بچرخد چكار كردم نشستم همانطور با غصه يك دفعه خوابم برد در خواب يكي آمد گفت مهماني كه در پايين داري در احترام او كم گذاشتي، بله رفتم عذرخواهي كردم.
«السلام عليك يا ابا عبد الله»؛ در نجف اشرف يك شيخي مهذبي بوده بنام شيخ محمد علي يعقوبي ببينيد قدر اين مجالس را بدانيد. حرم مشرف مي شويد خدايا يك وقت در همين مشهد مقدس با چند نفر از اهل علم در خدمت آيت الله العظمي بهجت نشسته بوديم همين مشهد، يك كسي آمد گفت آقا حرم رفتيم خيلي شلوغ بود، ازدحام بود، راجع به ازدحام حرم داشت حرف مي زد آقاي بهجت خنديد تبسمي كرد بعد قريب به اين مضامين فرمودند اينها مي روند حرم ولي نمي دانند چه عالمي است. ما رفتيم شلوغ بود و چنين بود و چنان بود حرم مشرف مي شويم اين مجالس روضه آقا باقي دارد اين ظواهر رامي بينيم ببينيد اين خبرها به سرعت رد و بدل مي شود با عالم ديگر كه از عقل ما خارج است. حالا اين حكايت را گوش بدهيد اين مي شود روضه من شايد اينطور باشد اين شيخ محمد علي يعقوبي مي گويد كه من همسايه ای داشتم شاعر بود اسمش احسن بود خانه اش هم با فاصله چند خانه از خانه من. مي گويد شب خوابيده بودم ديدم امير المومنين سلام الله عليه با يك ورقه اي دستش آمد به من فرمود:« هذا مصيبت ولدي الحسين»؛ این مصيبت فرزندم حسين است اين را بخوان، قصيده را خواندم، آمدم بيدار بشوم ديدم قصيده يادم رفت فقط يك بيت مانده دارم آن بيت را مي خوانم و از خواب بيدار مي شوم آن بيت چي بود؟ ديدم دارم مي گويم ببينيد دقت كنيد در بحر و قافيه اين بيت دقت بفرماييد ديدم« قسط القلوب و لم تل بهدايت تب لهاتيك القلوب القاسيه»؛ يعني قلبها قسي شده، قلوب دشمنان اهل بيت در مقابل هدايت نرم نشدند، پس مرگ بر اين قلبهاي قسي. اين را دارم مي خوانم از خواب بيدار شدم ديدم اين بيت يادم است زود نوشتم گفتم همسايه ام شاعر است وضو گرفتم گفتم الان مي روم در خانه احسن اگر بيدار بود ديدم چراغهايش روشن است در زدم اين آمد پايين گفت شيخ بفرماييد گفتم آمدم كه در اين قافيه و در اين بحر كه نوشتم، براي من قصيده بساز. يك دفعه گفت كي اين را به شما گفت؟ گفتم ديشب امير المومنين به من فرمود. نوشته يك دفعه اين شاعر گريه كرد حتي نزديك بود بي حالش كند. گفت تو را خدا بيا بالا چند قدم رفتم بالا دست كرد از توي سجاده اش ديدم ورقه اي كه امير المومنين نشان داده همين است گفت والله ديشب اينها را گفتم اما اين سرعت چقدر زياد بوده كه شب گفته زود به امير المومنين عرضه شده بعد هم رسيده به آنجا حالا آن قصيده چه بوده؟ مي نويسند بعضي از ابياتش شايد چنين باشد ببينيد امير المومنين توجه كرده شوخي نيست. مي گويد اين است اين قصيده: مي گويد كه:« و اذا اتت منكم نبي ربها تشكوا و لا تخفا عليك خافيه»؛ يادت بيايد يك روز صديقه كبري بيايد محشر شكايت مي كند اما چرا شكايت مي كند چيزي كه بر خدا مخفي نيست مي گويد حالا فلسفه اي دارد بعد مي گويد كه تمام علماي بزرگ اهل تسنن روايت كردند كه خدا براي غضب حضرت زهرا غضبناك مي شود براي خوشحالي اش هم خوشحال مي شود يعني راضي مي شود. خب پس بنابراين اگر حضرت زهرا از كسي راضي شود اصلا دعا هم نكند اين اثر وضعي دارد لب از لب بر ندارد خداي نكرده حضرت زهرا از يك نفر راضي باشد باز هم نمي خواهد نفرين كند لب از لب برندارد آن آدم بدبخت مي شود. اين مطلب علمي را دقت كنيد اين شاعر اين مطلب را در بيت دوم جا داده مي گويد:« فالله يغضب للبتول بدون ان تشكوا فكيف اذا اتت شاكيه»؛ خدا براي غضب اين بزرگوار غضبناك مي شود آنوقت شكايت هم بكند چي مي شود در شكايتش چه مي گويد؟ بارها گفتم عزيزان اين بيت يك مصرعش عام است يك مصرعش خاص است؟ مي گويد چه؟ مي گويد:« رب انتقم ممن عباد عترتي»؛ خدايا انتقام بگير از آنهايي كه فرزندانم را كشتند. آخر كدام مادر سراغ داري اينطور فرزندانش را بكشند؟ عظمت اين بزرگوار، عظمت صديقه طاهره. يك وقت من به آقاي بهاءالديني راه كوتاهي را داشتيم مي رفتيم يك دفعه ساكت شديم این را به دوستان هم گفتم من نمي خواستم در ملا عام بگويم خدا را شاهد مي گيرم خدايا تو شاهدي يك برنامه ما داشتيم نگو اين برنامه را تلويزيون ضبط كرده مطلب لو رفت والله من خيلي مواظب اين چيزها هستم سيد راه مي رفت و ساكت شد من هم هيچ چيز نگفتم چون مي دانستم اهل مكاشفه است. هيچ چيز نگفتم يك دفعه سرش را بلند كرد بي مقدمه گفت مادرمان فوق العاده است. هر وقت خواستيد روضه امير المومنين بخوانيد مواظب حضرت زهرا باشيد. آن وقت حديث داريم كه روز قيامت وجود نازنين حضرت كه بيايد محشر، ديگر جاه و جلال فاطمه زهراست. آن وقت خطاب مي رسد از حضرت حق كه فاطمه يك آرزويي بكن يك چيزي بخواه اين همه تو شهيد دادي جواب مي رسد به خدا عرض مي كند:« الهي انت المنا»؛ «آرزوي من تويي ، فوق المنا و بالاترين آرزو و بالاتر از آرزو هستي.» «رب انتقم ممن عباد عترتي و صبعو علي عجف نياقب آتيه»؛ انتقام بگير از آنهايي كه اين نازدانه هاي حسينم را سوار شترها كردند.
حجه الاسلام فاطمی نیا
[1]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) / ج 10 / ص : 374
[2]. تصحيح اعتقادات الإمامية / ص 48
[3]. غاشیه ، آیه 17
[4]. غاشیه ، آیه 19
[5]. غاشیه ، آیه 18
[6]. غاشیه ، آیه 20
[7]. نهج البلاغة (للصبحي صالح) / ص : 270
[8]. همان
[9]. سفينة البحار / ج 5 / ص : 396
[10].نساء ، آیه 166
[11]. کهف ، آیه 65
[12]. غافر ، آیه 40